موجانه برافراز، اگر اهل عبوری
جوشنده ای و نیست به گام تو فتوری
ای جنگل گسترده، تو بی ریشه نبودی
تا چند کنی پیش تـبـر، پیشه صبوری
آن عشق که در حسرتش این گونه غمینی
در جان تو رویَد، بنما حال و حضوری
سیّاره ی بی نور نئی، نیک نظر کن
خورشید فروزنده توئی، مرکز نوری
تاریخ توئی، بر تو چه رفته ست، ندانی؟
آخر نکنی از چه بر این رفته مروری
بیگانه ای ای موج تو با ماندن و خفتن
همبـستر توفانی و سرشار ز شوری