کتاب شتاب زمان(یک نقد اجتماعی از زمان)، نوشتة جامعه شناس برجستة آلمانی گرتموت روزا، ترجمه دکتر منوچهر هزارخانی، در 468صفحه، توسط انتشارات بنیاد رضاییها منتشر شده است.
این کتاب، که محصول زحمات سه سالة دکتر هزارخانی برروی ترجمة آن است ، به طرح تئوری نویسنده(گرتموت روزا) دربارة شتاب گیری زمان در جهان معاصر پرداخته است.
نویسنده، از آنجا که از زمرة دانشمندانی است که کوششهایش را برای روشن کردن راه عمل انجام می دهد، برای طرح و تکمیل تئوری خود زحمات بسیاری کشیده است. او اهل آلمان(شرقی) است، و ضمن مسافرتهای بسیار به کشورهای مختلف و تدریس در دانشگاههای متعدد، اغلب آثار نوشته شده دربارة مدرنیته را بررسی کرده است. آثاری که از زوایای مختلف جوانب جوامع غربی را مورد مطالعه قرار داده اند.
نویسنده معتقد است که جوامع غربی جوامعی یک رنگ نیستند و حتی در سرمایه داری خودشان نیز با یکدیگر تفاوتهایی دارند. تئوری نویسنده در این کتاب براین مبنا استوار است که چیزی که ما به نام مدرنتیه میشناسیم نه یک دوران گذرا، که جریانی مداوم و پیوسته است. بطوری که مفهوم خود مدرنیته نیز که قبلا به وجود آمده و سازمان یافته بالکل عوض شده است. به این اعتبار او تفسیر جدیدی از مدرنتیه ارائه می کند. مدرنتیه از دیدگاه نویسنده یعنی تغییرات توقف ناپذیر. از این رو ما، در جهان معاصر شاهد یک تسلسل در تغییرات هستیم. البته نویسنده در کسوت یک جامعه شناس بسیار سعی دارد که وارد مباحث فلسفی، از قبیل سمت و سوی تغییرات و این که تاریخ به کدام سو میرود، نشود. او کار خود را متمرکز بر روی بررسی مفهوم زمان در جامعهشناسی، نه در فلسفه و ادبیات، کرده است. او حتی با خود زمان نیز کار ندارد، زیرا این مقوله را امر فلسفی میداند. بلکه «شتاب گیری» زمان را مورد کنکاش قرار داده است. گرتموت روزا از این طریق سعی میکند توضیحاتی همه جانبه دربارة دنیا بدهد.
کتاب شتاب زمان در 13فصل، با یک پیشگفتار و یک نتیجه گیری در پایان، نوشته شده است. در پایان، منابع و رفرنسهای متعدد و مختلف کتاب به زبان اروپایی آمده که برای خوانندة جستجوگر بسیار مفید است. قسمت پایانی کتاب شامل یادداشتهای مختلف فصول سیزده گانه کتاب است.
نظر به اهمیت پیشگفتار کتاب، دراین جا آن را نقل می کنیم:
به جای پیش گفتار
آن وقتها، پیش از اختراع تکنیک، وقتی آقای «شکیبا»، ساکن کایروس(1)، می خواست خبری را به اطلاع دوستش «وقت گذران» در کرونوس(2)، شهر دیگری از همان سرزمین «بیزمان» برساند (آن وقتها توجه چندانی به تفاوت املای واژه های یونانی و لاتینی نمی کردند)، میبایست تمام راه را یا پیاده طی کند، که شش ساعت وقت می گرفت، یا سوار بر خر، که آن هم سه ساعت و نیم راه بود. در هر دو حالت از حیث وقت در مضیقه بود، چون نمیتوانست برای ناهار به خانه برگشته بوده باشد؛ یا، اگر بعد از ناهار حرکت می کرد، میبایست شب را در کرونوس بماند و به این سبب نه تنها غرولند زنش را تحمّل کند، بلکه یک روز هم از کار بازبماند . بعدها، پس از ورود تکنیک، شکیبا، لبخندزنان، گوشی تلفن را برمی-داشت، خبر را به اطلاع وقت گذران می رساند، بعد با خیال راحت پیپی چاق می کرد، یا به گربه غذا می-داد، نیم ساعتی هم کار می کرد و بعد به زنش در پختن غذا ـ اغلب در دستگاه زودپزـ کمک می کرد.
خود کار هم تغییرکرده بود. او، پیش تر، تمام روز را، به عنوان کپی بردار شهر، صرف رونویسی کتابها می کرد. وقتی کتاب قطور بود، نمی توانست حتی یک نسخه هم پیش از پایان روز رونویسی کند. امّا از آن پس با خیال راحت ماشین فتوکپی را صبح اوّل وقت به راه می انداخت، یک فنجان قهوه می خورد و از نسخهٴ اصلی، برحسب نیاز شهر کایروس، ده، بیست فتوکپی تهیه می کرد. این کار دست بالا بیست دقیقه از وقتش را می گرفت. بعد می رفت کمی در دریا شنا می کرد. بعد از ظهرها دیگر شکیبا اصلاٌ کار نمی کرد و بالاخره فرصت این را پیداکرده بود که در باغچه اش بنشیند، با زنش حرف بزند، به موسیقی یا فلسفه بپردازد، کتابهایی را که کپی کرده بود، اگر جالب بودند، بخواند. چه لذت بخش است وقتی آدم می تواند از زندگی استفاده کند، بی آن که از نظر وقت یا سررسید مهلتها در مضیقه قراربگیرد. وقتی می خواست از زنش، از گربه اش یا از غروب کردن خورشید در دریا عکسی داشته باشد تا روزی نبیره هایش آنها را به خاطر بیاورند، دوربین دیجیتالی خودش را از سالن برمی داشت و دکمه مربوطه را فشار می داد ـ ظرف چند ثانیه عکسی روشن با تمام جزئیات، حاضر و آماده از دستگاه چاپگر بیرون می آمد، دیگر احتیاج نداشت که به دوست نقاشش اترنوس، که همیشه سرش شلوغ بود، سفارش بدهد و او ساعتها وقت صرف این کار کند، در حالی که شکیبا این مدت می بایست برای آرام کردن گربه به صد جور ناز و نوازش، و گاه خشونت، متوسل شود. امّا شکیبا از آن پس، تمایلش به گرفتن هر نوع عکس، برای استفاده از آن در آینده یا انتقالش به نسلهای بعد، روز به روز کمتر می شد.
در شبهای سرد، وقتی می خواست خانه اش را گرم کند، دیگر نیازی نداشت برای جمع کردن چوب به جنگل برود و برای روشن کردنش به زحمت بیفتد تا بالاخره کمی گرما نصیبش شود. فقط شوفاژ را، که به ردیف توربینهای بادی در کنار دریا وصل بود، روشن می کرد و در یک چشم به هم زدن، سالن گرمایی در حد گرمای یک بعد از ظهر تابستانی پیدا می کرد. شکیبا خوشحال بود و خود را خوشبخت احساس می کرد ـ وقت پیدا کرده بود، وقتی تقریباٌ تمام نشدنی، و عجیب این بود که دیگر از احساس کلافگی، که در گذشته اغلب به سراغش می آمد، حالا کاملاٌ خلاص شده بود. بالاخره، به قول قدیمی ها، وقت پیداکرده بود. وقت اضافی، غنای بی حساب وقت از او یک انسان دیگر و از «بی زمان» یک جامعه دیگر ساخته بود.
به این صورت ـ یا به صورتی مشابه این ـ است که می توان جهانی را تصور کرد که در آن نوید تکنیک، که از آغاز قرن بیستم در انتظارش بودیم، سرانجام تحقق یافته است؛ جهانی فارغ از همهٴ محدودیتهای مربوط به کمبود وقت و تب و تاب سرعت، رهاشده از بند زمان، که این کالای کمیاب را به منبع فراوانی مبدّل کرده است.
مدافعان پیشرفت تقریباٌ هیچگاه شک نداشته اند که کارآمدی فنی و اقتصادی مدرن سرانجام به چنین جامعه «بی زمان» خواهد رسید. اقتصاددان سوئدی، س.ب.لیندر(1) می گوید: «ما همواره در انتظار آن بوده ایم که یکی از نتایج ممتاز غنای اقتصادی [حاصل از پیشرفت تکنیک] دستیابی به یک زندگی آرام و هماهنگ، یک زندگی بهشتی باشد». برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی، در «ستایش بیکارگی»، نوشتهٴ سال 1932، بر آن است که اصول چنین جامعهٴ آرمانی و «بی زمان» هم اکنون وجود دارد؛ تنها یک اخلاق کار (پروتستانی) غیرعقلایی و توزیع نادرست کار مانع تحقق کامل آن است(2). در سال 1964، مجلهٴ آمریکایی لایف درمورد زیاده از اندازه بودن وقت آزاد هشدار می داد و عقیده داشت که این امر، با ایجاد مشکلات وخیم روانی، جامعهٴ مدرن را تهدید می کند. در تیتر درشت شمارهٴ فوریه آمده بود: «آمریکاییها از این پس با زیادبودن اوقات فراغت مواجهند. وظیفه یی که در انتظارمان است این است: چگونه جهت درست زندگی را دریابیم»(3).
جامعه کنونی ما وجوه اشتراک زیادی به شهر «بی زمان» کایروس دارد، و با این همه به نحوی عمیق از آن متفاوت است. دلیلش چیست؟ «ریتم زندگی سریع تر شده» و همراه با آن اضطراب، تب و تاب و فوریتها، شکایتی است که در همه جا طنین افکن است ـ هرچند که می توان در این جا، هم چنان که در کایروس، در تقریباٌ تمامی زمینه های زندگی اجتماعی، به برکت تکنیک، صرفه جوییهای عظیمی را در وقت، بر اثر این افزایش سرعت، مشاهده کرد. ما در حالی که مرتب وقت به دست می آوریم، وقت نداریم. هدف این کتاب توضیح این تناقض عظیم جهانی مدرن و ردیابی منطق نهانی آن است.
برای این منظور باید ـ و نظریهٴ راهنمای کتاب هم همین است ـ از منطق شتابگیری، رمزگشایی کرد. با خواندن داستانی که در آغاز کتاب آمده، این فرض به طور طبیعی در ذهن جامی گیرد: نخست، زمانی را که شکیبا به دست آورده، چون ماشین فتوکپی، دوربین عکاسی و دستگاه شوفاژی را که با آنها همهٴ این وقت را صرفه جویی کرده، باید از طریق کار، ساخت یا فراهم کرد. اگر از این اصل شروع به حرکت کنیم که تولید در کایروس، تابع تقسیم کار است، شکیبا، بعد از «اختراع» تکنیک باید بیشتر از سابق کتاب تکثیر کند (که لازمه اش همچنین این است که نیاز به کتاب در «بی زمان» هم بالا رفته باشد). در این صورت ترازنامهٴ زمانی، ممکن است، به عکس نویدهایی که تکنیک می داد، پایاپای یا حتی منفی باشد، چون ساکنان «بی زمان» به همان قدر وقت و شاید بیشتر،برای تولید ـ و فراهم کردن ـ دستگاههایی نیاز خواهند داشت که به آنها امکان صرفه جویی در وقت را می دهد. این قضیه یادآور داستان ماهیگیر فقیر و تاجر موفقی است که به کرّات و به شیوه های گوناگون نقل شده است(4).
در یک سرزمین روستایی دورافتاده در جنوب اروپا، ماهیگیری درمقابل دریایی کاملاٌ آرام نشسته و سرگرم صید با یک قلّاب کهنهٴ دست ساز است. یک تاجر مرفّه، که برای گذراندن تعطیلات، تنها به کنار دریا آمده، در حال قدم زدن، او را می بیند، مدتی نگاهش می کند، سری تکان می دهد و از او می پرسد چرا در این جا ماهی می گیرد. آن طرف، نزدیک موج شکنها، می تواند دو برابر بیشتر ماهی بگیرد. ماهیگیر کنجکاوانه نگاهش می کند و با تعجب می پرسد «که چطور بشود؟» خوب می تواند ماهیهای اضافی را در بازاد شهرک مجاور بفروشد و با پول حاصل از فروششان یک ابزار جدید ماهیگیری از فیبر شیشه بخرد به اضافه قلّابهای مخصوصی که خیلی کارآمد هستند. و بی هیچ زحمت، حاصل صید روزانه اش دو برابر خواهدشد. ماهیگیر، هم چنان هاج و واج باز می پرسد «خوب، که چی؟» تاجر که کم کم دارد حوصله اش سر می رود، جواب می دهد که خوب، آن وقت خواهد توانست در اندک زمانی یک قایق بخرد، به وسط دریا برود، ده برابر بیشتر ماهی بگیرد و خیلی زود آن قدر پول پیداکند که بتواند یک کشتی ماهیگیری مدرن برای خودش بخرد. تاجر، سرمست از حرفهای خودش، کاملاٌ به شکفتگی رسیده است. ماهیگیر می پرسد «خوب بعد از آن چه باید بکنم؟» تاجر که به شوق آمده، جواب می دهد که خوب، بعد کنترل صید در سراسر کرانه را در دست خواهد آورد و یک ناوگان کامل از کشتیهای ماهیگیری را به کار خواهد گرفت. ماهیگیر می گوید «اگر همهٴ آنها برای من کارکنند، من خودم چکار کنم؟» خوب، خودش می تواند تمام روز روی پلاژ بنشیند، از آفتاب استفاده کند و ماهی بگیرد. ماهیگیر می گوید «بله، همین حالا هم دارم همین کار را می کنم».
قصهٴ ساده انگارانه یی است. این فکر را القا می کند که نتیجهٴ غیرمحتمل پروژهٴ پیچیده یی که تاجر می خواهد با آن ماهیگیر را به هوس بیندازد، عین همان وضعیت اولیه است؛ و ماهیگیر، حتی اگر کار و بارش با موفقیت توأم باشد، چیز بیشتری نصیبش نخواهدشد. بنابراین به نظر می رسد که تاجر یک قربانی «اخلاق پروتستانی کار» باشد که راسل به حالش تأسّف می خورد، چون، کار برایش بخودی خود هدف شمرده می شد. امّا طبعاٌ در واقعیت، ماجرا این قدر دایره وار نیست، چون نقطهٴ شروع و نقطهٴ پایان فقط به ظاهر یکسان اند. ماهی گیر باید صیدکند، چون از این راه زندگیش را تأمین می کند و راه حل دیگری ندارد؛ درمقابل تاجر ثروتمند می تواند صیدکند، امّا می تواند هزار کار دیگر هم بکند. گسترش افق امکانات، بنابراین، عنصری اساسی از «نوید شتابگیری زمان» است. امّا ماهیت صید در کرانهٴ دریا هم به این مناسبت به نحوی پوشیده از نظر تغییر می کند. تاجر می داند که می تواند زمانی را که صرف ماهیگیری می کند، صرف بسیاری کارهای دیگر کند، مثلاٌ گشت زدن با قایق، افتتاح زمین گلف بازی، بازدید از یکی از جاذبه های توریستی، امّا در جنون داشتن او هم کمتر شک نخواهیم کرد: این، ترس از دست دادن یک فرصت است که مانع از آن می شود که او بتواند به «در جهان بودن» خود به عنوان یک ماهیگیر کامل (هر چند به شکل ایده آلی شده) تن دردهد.
امّا ترس او از غفلت کردن از یک فرصت فقط به دلایل لذت جویانه نیست بلکه، برای تاجری مثل او، دلایل محکم دیگری هم دارد.
در حالی که او در کنار دریا ماهی می گیرد، رقیب کشتی های جدید و بهتر می سازد، حق بیشتری در صید به دست می آورد، کنترل او را بر ساحل دریا به چالش می کشد و بدین ترتیب می خواهد پناهگاه بازنشستگی او را خراب کند. هم زمان، نرخهای بیمه, تلفن و برق، هم برای شرکت او، هم برای منزل شخصی اش هم تغییر می کنند. شاید بهتر باشد به فکر این چیزها باشد تا وقتش را با ماهی گیری تلف کند، و گرنه ممکن است فردا سهل و ساده دیگر امکان ماهی گیری نداشته باشد. از سوی دیگر او نیاز فوری به لباسهای نو دارد، چون لباسهای کنونیش دو سال است که از مد افتاده اند، و عینک آفتابیش دیگر با معیارهای جدید حفاظت دربرابر اشعهٴ ماوراء بنفش مطابقت ندارد و بنابراین خطرناک است. دوستانش وقتشان را صرف اسباب کشی می کنند ـ شاید بهتر باشد به خانهٴ برگردد و به آنها تلفن کند، پیش از آن که رَدشان را برای همیشه از دست بدهد. حالا که در تعطیلات است، وقت این کار را دارد. زنش هم در این ایام اخیر، بیش از پیش دیر به خانه برمی گردد ـ نکند به فکر جداشدن از او افتاده باشد. نه، نمی بایست کنار دریا بنشیند و ماهی بگیرد در حالی که دنیا در اطرافش با سرعت سرسام آور در حال تغییر است (آخ، کامپیوترش هم حالا آن قدر کهنه شده که او نمی تواند نرم افزار جدیدی را که برای استفاده از فیشهای آدرسش تهیه کرده، روی آن سوار کند. نوشتن تغییر آدرسها، شماره تلفنهای ثابت و دستی و ایمیلها با دست هم کلی زحمت دارد. تقویمش از فرط خط خوردگی به کلی ناخوانا شده است).
بدین ترتیب تاجر، درحالی که کنار دریا نشسته و دلش می خواهد سر فرصت به ماهیگیری بپردازد، این احساس را دارد که روی یک شیب، یا دقیق تر روی چند شیب در حال سقوط، یا روی یک پلکان برقی در حال پایین رفتن قرار گرفته است ـ بهتر است دوباره وارد معرکه شود تا موقعیتش را حفظ کند، تا از جریان عقب نیفتد. بنابراین فقط «نوید شتابگیری زمان» نیست که باعث تندترشدن ریتم زندگی می شود بلکه تحرک زیاد محیط فنی، اجتماعی و فرهنگی، که بیش از پیش پیچیده و تغییرکننده شده اند هم در جهت این شدت یابی فشار می آورند. در این جا معلوم می شود که جواب دوّم به قصهٴ ماهیگیر هم ساده انگارانه است، چون تاجر ثروتمند صاف و ساده نمی تواند به همان نحو که ماهیگیر فقیر می بایست این کار را انجام دهد، ماهی بگیرد. او البته می تواند استراحتی کند و «به خود اجازه دهد» چند روز، به ندرت یک هفته، کنار دریا برود (بدون تلفن دستی، بدون ایمیل، بدون تلویزیون) امّا می باید بهایی برای اقامت در این «واحهٴ آهستگی» بپردازد؛ در این جا آن چه ماهیگیر فقیر به دلیل فقیربودنش انجام می داد، در نظر او یک تجمّل بی نظیر جلوه می کند، چون تا بازگشت او دنیا کلّی تغییرکرده و بنابراین باید خود را به آن برساند ـ یا این که به عقب افتادن رضایت دهد. و این آگاهی روشن می کند که فقط دنیای اجتماعی نیست که بین ابتدا و انتهای قصه تغییر کرده است، بلکه شخصیت تاجری هم که به ماهیگیری پرداخته عوض شده است. در پایان قصه، او «سر وقت است» منتها نه به شیوهٴ ابتدای قصه. او تصویر دیگری از رابطه بین آینده، حال و گذشته دارد: جهان آیندهٴ تاجر به کلی با گذشته اش فرق دارد، در حالی که ماهیگیر (مثل شکیبا در قصهٴ اول) به تجربه می داند که گذشته اش چیزی است که باید در آینده هم منتظرش باشد. نزد او افق انتظارات و فضای تجربه تا حد زیادی با هم مطابقت دارند، در حالی که برای تاجر دارای حداکثر تفاوت اند. او احساس دیگری از گذر زمان و تصور دیگری از ارزش آن دارد.
اگر فرد مورد نظر یک تاجر سنتی باشد (محاسبه یی که او درمورد فعالیتش می کند القاکنندهٴ چنین برداشتی است)، بزودی احساس خواهدکرد که از نظر وقت به شدت در مضیقه است. کوشش خواهد کرد که کنترل زندگی خود و تجارتخانه اش (و هم چنین تغییرات اجتماعی که شامل حالش خواهدشد) را حفظ کند و برای تحولات آینده شان برنامه ریزی دقیقی انجام دهد. با این همه، هرچه دنیای اطرافش بیشتر سرعت می گیرد و تسلسل حوادث و افقهای امکانات در آن پیچیده تر و تصادفی تر می شود، این هدف تحقق ناپذیرتر می گردد. بنابراین تاجر ما شاید یک بار دیگر دچار دگردیسی شود و با رهاکردن هر نوع خواست کنترل و مدیریت، به صورت «بازیگری» درآید که خود را به جریان حوادث سپرده است.
اگر پس فردا، به سبب رقابت، هر نوع ارزشی را از دست دادند، یک کازینو باز می کنم، یا یک کتاب می نویسم، به هند می روم و یک گورو پیدا می کنم، یا تحصیل را از سر می گیرم. چه کسی خبردارد؟ لازم نیست که همین امروز تصمیم بگیرم، باید دید پس فردا در چه حالی هستم و چه امکاناتی در مقابلم هست. دنیا پر از امکانات و فرصتهای غیرمنتظره است.
او، به این ترتیب باز نقاط اشتراک جدیدی با ماهیگیر پیدا می کند چون او هم نمی خواهد آینده را با برنامه ریزی بلندمدت کنترل کند. شاید در این میان دوباره زمان فراغتی هم نصیبش شود. امّا دنیای اطراف بازیگر، بسیار فعال است ـ افق انتظارات و افق تجربه از هم فاصله دارند. به این دلیل بازیگر (در دوران مدرنیتهٴ مؤخر) نحوهٴ بودنش «در زمان» و «در جهان» هم با نحوهٴ بودن ماهیگیر (ماقبل مدرن) فرق دارد و هم با نحوهٴ تاجر سنتی در دوران کلاسیک مدرنیته.
این نحوهٴ «در جهان بودن» ما، که می خواهم در این کتاب آن را نشان دهم، تا حد زیادی بستگی به ساختارهای زمانی جامعه یی دارد که در آن زندگی می کنیم. مسألهٴ نوع زندگی یی که می خواهیم داشته باشیم درست با مسألهٴ نحوهٴ دلخواهمان برای گذران زمان مطابقت دارد، امّا کیفیات زمان «ما»، افقها و ساختارهای آن و ریتمهایش در کنترل ما نیستند، یا فقط در حد کمی هستند. ساختارهای زمانی طبیعتی جمعی و خصلتی اجتماعی دارند، آنها با استحکامی که در عین مصنوعی بودن دارند، در برابر فرد قدعلم می کنند. ساختارهای زمانی مدرنیته، هم چنان که خواهیم دید، اساساٌ نشان دهندهٴ شتاب زمان اند و گاه متناقض جلوه می کنند. در واقع بازیگران نه با یک بلکه با سه نوع مختلف از شتاب گیری زمان مواجهند. در وهلهٴ اوّل با شتابگیری تکنیکی سر و کار دارند که همان طور که در قصهٴ کایروس دیدیم، می بایست نتیجه اش آهسته کردن ریتم زندگی باشد. امّا شتابگیری ریتم زندگی، با در نظرگرفتن شتابگیری تکنیکی، یک شکل اجتماعی خلاف انتظار از شتابگیری است که، هم چنان که فکر و خیالهای تاجر نشان می دهد، ممکن است در ارتباط با سومین نمود شتابگیری اجتماعی باشد، که از نظر تحلیلی مستقل است: نمود افزایش سرعت تحولات اجتماعی و فرهنگی. اثرات پیچیده و توأم این سه شکل شتابگیری، هم چنان که امیدوارم بتوانم نشان دهم، روشن می کنند که به جای رؤیای فراوانی وقت، که خاص شهر «بی زمان» است، جوامع غربی با کمبود وقت، با یک بحران واقعی زمان، مواجهند که شکلها و امکانات سازماندهی فردی و سیاسی را به چالش می گیرد؛ یک بحران زمان که به احساس بسیار شایع زمان بحران راه برده است و در آن، به نحوی خلاف انتظار، این احساس غلبه دارد که در پس تحول پویا و دائمی ساختارهای اجتماعی، مادی و فرهنگی، در پس «جامعهٴ سرعت»، در واقع یک رکود ساختاری و فرهنگی عمیق پنهان شده است، نوعی سنگواره شدن تاریخ که در آن، تغییرات سطحی هر سرعتی داشته باشند، هیچ چیز اساسی عوض نمی شود. در برابر این وضع، الگوهای هویتی جدید، ترتیبات جدید اجتماعی ـ سیاسی سازگار با ساختارهای زمانی جدید، کاملاٌ قابل تصورند ـ منتها، طبق نظریهٴ مطرح شده در این کتاب، به بهای رهاکردن عمیق ترین اعتقادات اخلاقی و سیاسی مدرنیته، به بهای رهاکردن (و، در نتیجه، شکست) «پروژهٴ مدرنیته».
----------------------------------------------
یادداشتهای «به جای پیش گفتار»
1ـ Linder, 1970, p1
2ـ ٍRussel, 1935
3ـ به نقل از: Putman, 1997, p.XIII
4ـ مشهورترین روایت بیتردید روایت هاینریش بول است در «ماجرای سقوط اخلاق کار»