نه برای آنکه نامش را
بردیوارها بنویسند
و تصویرش را
بر سنگ ها حک کنند
او رفت
حتی نه برای آنکه
دربهشت
فرشته ای زیبا مدالی را بر سینه اش بچسباند
او رفت
تنها برای خرسندی یک پرستو
که از چنگال های کرکسی گریخته است
تنها برای شادی یک آهو
که از پنجه های گرگی رمیده است
او رفت
تنها برای شادمانی کوچک دل خود
چونان کودکی
که بند از پای کبوتری گشوده است
وقهقهه زنان پروازش را درآسمان می نگرد
اورفت
با آسودگی باغبانی
که گرازی را از مزرعه اش رانده است