اگر تبری داشتم و یک فرصت
برای فرود آوردن،
ریشه فقر را نشانه می رفتم
تا هیچ پدری شرمنده از دستان خالی خویش
دخترک معصومش را
به گرگهای حریص و شکمباره نفروشد
اگر قلمی داشتم برای نوشتن یک کلمه
تنها یک کلمه
تو را می نوشتم: آزادی
تا قفس واژه ای گنگ و نامفهوم
برای آیندگان باشد
اگر ستاره یی داشتم
می آویختمش چونان فانوسی
در تیره ترین نقطه زمین
تا بر مردمی بتابد
که به اشتیاق برآوردن صبح
در چاه عمیق شب، فرو غلتیدند
اگر تمام سهم من از این زمین
پنجره یی بود
اگر تنها یک پنجره داشتم
آنرا به روی چشمان تو می گشودم
تا در انتهای نی نی نمناک روشنشان
به تماشای رازهای جهان بنشینم
اگر قرار بود راوی یک خاطره
از یک عمر باشم
خاطره دستان تورا می گفتم
در آن شب تیره سرد
که غبار از پنجره برگرفت
و خواب خورشید را برآشفت
اگر شاعری بودم
اگر شاعری بودم
و مجال یک سروده داشتم
تو را می سرودم ای عشق
که بی تو این خاکی زمین
مزبله یی بود
شایسته و در شأن خوکها و گرگها
11 اکتبر سال 2011 میلادی