آخوند مهدوی کنی نخستین رئیس کمیته های سرکوبگر ارتجاع در زمان خمینی و رئیس خبرگان ولایت فقیه که اخیرا بعد ازیک کمای طولانی مرد، در خاطراتش از دوران زندان که بعد از مرگش منتشر شده است، به موقعیت اجتماعی و پیشتازی مجاهدین خلق ایران در نبرد با دیکتاتوری پیشین و مقاومت آنها در دل زندانها در برابر شکنجه ها و دژخیمان ساواک اذعان می کند.
وی هم چنین به مرزبندی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی در دل زندانها با آخوندهای مرتجع (تحت عنوان معممین ) و فتوای ننگین آنها علیه انقلابیون مارکسیست و علیه مجاهدین خلق در دل زندانها و تصریح مجاهدین برخطر راست ارتجاعی و هرگونه حکومت آخوندی قبل از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی اذعان می کند و این که خودش و برخی دیگر از آخوندهای خمینی صفت با سپاسگویی یا عفو شاهانه آزاد شدند.
او تصریح می کند: «بنده هم جزو آنهایی بودم که بهعنوان عفو آزاد شدم».
به قسمتهایی از اظهارات وی که البته با فرهنگ و بیان آخوندیست، توجه فرمایید:
خاطرات آخوند مهدوی کنی درباره مجاهدین
در سلولهای انفرادی، زندانیها را پشت سر هم میآوردند و میبردند و از این آوردن و بردن هم غرض داشتند که شاید ما خصوصی حرف بزنیم و آنها در خلال بازجوییهایشان چیزهایی در بیاورند، لذا در این دو ماهی که من در انفرادی بودم خیلی افراد را آوردند و بردند.
یکی از آنها هم خواهر زادهی آیتالله صافی بود که جزو مجاهدین (منافقین) بود و بالاخره بعد از انقلاب هم کشته شد. نامش خادمی بود و جزو بچههای خیلی قرص منافقین بود و خیلی هم شکنجه دیده بود. طوری که تا بالای ساق پایش زخم شده بود، تمام پوستش را کنده بودند و دوباره وصله کرده بودند، تمام پاهایش وصلهای بود. موجود عجیب و غریبی بود.
وقتی ما وارد زندان اوین شدیم مشاهده کردیم که زندان در دست چپیها و بهخصوص کمونیستها و ملحدین است.
منافقین فعلی ـ که آن زمان به آنها مجاهدین میگفتند ـ سردمدار بچهمسلمانها بودند و چون از مسلمانها گروهی معارض و مبارز سازمانیافته و تشکیلاتی مثل اینها نبود ـ گر چه گروههای دیگر هم مثل منصورون بودند، اما اینها زیاد تشکیلاتی نبودند ـ بیشتر بچهها در زندان جذب اینها میشدند.
مجاهدین یک چنین حالتهایی داشتند. بچهها هم جوان بودند و تحتتأثیر این احساسات قرار میگرفتند؛
وقتی ما وارد زندان اوین شدیم، دیدیم مسلمانها و کمونیستها و ملحدان زندگی مختلط دارند و طلاب و علمایی که در زندان بودند بایکوت شده بودند. ما بهمحض ورود اعلامیهای بهصورت فتوا بر نجاست کفّار و ملحدان و منکران خدا و اسلام و پرهیز از اختلاط در لباس و غذا صادر کردیم
از کارهای فرهنگی دیگر ما در زندان، این بود که آقای هاشمی بعد از نماز صبح مقداری قرآن با صوت میخواندند. دیگر اینکه نماز را به جماعت میخواندیم و امام جماعت غالباً آقای منتظری بودند. آیتالله طالقانی امامت نمیکردند، حتی روزهای جمعه هم نماز جمعه میخواندیم. البته بعد جلوی آن را گرفتند. با اینکه مطالب سیاسی هم در خطبهها گفته نمیشد، ولی همین که ما ـ یک عده معمم و غیرمعمم ـ دور هم جمع میشدیم، این اجتماع برای آنها قابلتحمل نبود. در یکی از اتاقها نماز جمعه خوانده میشد.
البته به آقای طالقانی هر چه اصرار میکردیم ایشان نمیخواندند و میگفتند که من به درد امامت نمیخورم؛ ولی آقای منتظری نماز میخواندند، خطبه هم میخواندند، اوقات دیگر هم ایشان امام بودند. البته صبحها یادم نمیآید که نماز جماعت خوانده باشیم، چون بعضی زود بلند میشدند، بعضی دیر بلند میشدند. حال زندانیها حتیالمقدور رعایت میشد، اما ظهر و شب نماز جماعت برقرار بود.
صبحها وقتی آقای هاشمینماز میخواندند مقید بودند که هر روز قرآن بخوانند. نمیگویم صدای آقای هاشمی خیلی بد بود، ولی هیچ خوب نبود
آیتالله طالقانی تفسیر میگفتند. یادم است که ایشان سورهی انعام را شروع کردند و همهی ما حتی آقای منتظری مینشستیم و گاهی اشکال طلبگی میکردیم. آقای طالقانی با اینکه اصلاً کتابی در آنجا نبود و فقط یک قرآن داشتیم، طبق مطالعات و محفوظات سابقشان تفسیر خوبی میگفتند و برای همهی ما جالب بود و مینشستیم و اشکالهای طلبگی میکردیم. آقای منتظری فقه میگفتند؛ یادم است مبحث خمس بود. آن {جلسه} را هم همهی معممین مینشستند
آقای طالقانی چون برایشان مشکل بود و سنشان از همهی ما بیشتر بود و در همان زمان نزدیک هفتاد سال ـ و شاید هم از هفتاد گذشته بود ـ سن داشتند و ناراحتی قلبی هم داشتند، من و آقای هاشمی و دیگران اصرار میکردیم لباسهای ایشان را بشوییم، ولی ایشان اجازه نمیدادند. در تمام این مدت که با هم بودیم ـ که بیش از دو سال شد ـ ایشان لباسهایشان را در تشت حمام میگذاشتند و ایستاده با پاهایشان میشستند و نمیتوانستند چنگ بزنند. بعد هم میآمدند خشک میکردند.
رفتار کمونیستها و مجاهدین با ما
اخوند مهدوی کنی در قسمت دیگری از خاطراتش از مجاهدین در زندانهای ساواک شاه می نویسد:
در زندان اوین بند یک، از اول حالت تفکیکی وجود داشت و این بهخاطر موضعگیری ما در برابر کمونیستها و لامذهبها بود که اختلاط مطلق را با آنها برنمیتافتیم
این بند را دو قسمت کرده بودند، حتی دستشویی دو قسمت بود. یک قسمت در اختیار آنها بود و قسمت دیگر به مسلمانها اختصاص داشت که ما ظرفهایمان را در قسمت خودمان میشستیم. البته آنها نسبت به ما احترام میکردند؛ یعنی در برخوردهایشان خیلی محترمانه برخورد میکردند و ما نیز به آنها احترام میکردیم، اما اینکه در جلسات ما شرکت کنند و بهخصوص بیایند بنشینند یادم نیست. حتی بعد از اعلامیه و فتوای بر نجاست کفار هم همینطور بودند و باز به ما احترام میکردند؛ یعنی اینها با مجاهدین خیلی فرق داشتند و ما هم به آنها احترام میگذاشتیم.
مجاهدین، آن زمان خیلی بیاعتنایی میکردند. تعدادی از آنها را به بند ما آوردند، آنها خیلی بیاحترامی میکردند و تقریباً معممین را بایکوت کرده بودند. بچههایی هم که جدیداً میآمدند بلافاصله با آنها تماس میگرفتند و ارتباطشان را با ما قطع میکردند،
اگر چیزی از قول مسعود رجوی نقل میکنم، نه بهخاطر این است که من او را در زندان دیدم، چون او را به بند ما نیاوردند، منتها هواداران آنها را میدیدیم که به آنجا میآوردند و دوباره میبردند. از این رفتوآمدها غرض داشتند. همیشه در زندان رسم است که بندها را عوض میکردند و این بهخاطر اختلاط و نوعی جمعآوری اطلاعات و یا روحیهگیری بود که در زندان رسم بود. آنها؛ یعنی دوستان مسعود میگفتند اگر انقلاب پیروز شود حکومت آینده یک حکومت مذهبی به شکلی که شما آخوندها میگویید نیست. ما چنین حکومتی را قبول نداریم. باز یکی از آنها میگفت مسعود میگوید که ما خمینی را قبول نداریم، خمینی کیست که ما بخواهیم از او تبعیت کنیم. آقایان کروبی، فاکر و گرامی وقتی در بند دو بودند با آنها زیاد برخورد داشتند. این آقایان از قول مجاهدین نقل میکردند که آنها میگویند خمینی کیست؟ و میگفتند که اگر یک روز انقلاب پیروز شود اولین گروهی که ما با آنها میجنگیم شما آخوندها هستید، میگفتند بزرگترین مانع در سر راه حکومت بیطبقهی توحیدی شما هستید.
خلاصه اینکه محکومیّت من چهار سال بود و بیشتر این مدت را در زندان اوین گذراندم. بعد در ماه آبان که عدهیی را آزاد کردند، بنده هم جزو آنهایی بودم که بهعنوان عفو آزاد شدم
گوینده
در شرایطی که آخوندهای حاکم به دروغ در تلاش برای سابقه مبارزه تراشی برای خود بودند اخوند مهدوی کنی در خاطرات خود اذعان میکند که دستگیری وی و امثال هاشمی رفسنجانی توسط ساواک شاه بخاطر هواداری از مجاهدین و کمک مالی به مجاهدین در سالهای دهه 1350بوده است وی در بخشی از خاطرات خود که زیر تیترکمک مالی به مجاهدین خلق پرونده مشترک ایت الله مهدوی کنی و هاشمی رفسنجانی در رسانه های رژیم منتشر شده، در باره دستگیری اش می نویسد:
در سال 1353 تا مدتی من نمی دانستم که آیت الله طالقانی بازداشت شده اند، چون زندانی بودم و از بیرون زندان خبر نداشتم. همان شبی که مرا گرفتند آقایان هاشمی، طالقانی و لاهوتی را هم گرفته بودند. ما چهار نفر پرونده مان از یک نظر مشترک بود و در ارتباط با مجاهدین خلق بود. می گفتند شما به اینها کمک های مالی کرده اید و با آنها ارتباط دارید. البته مسئله ی اسلحه را هم می گفتند گرچه از من مسئله ی سلاح را نمی پرسیدند و بیشتر روی جنبه مالی تکیه می کردند.
بیشتر سوالات هم درباره ی ارتباط با مجاهدین و کمک به زندانی ها و خانواده هایشان و همچنین درباره ی زندانی های مخالفین دستگاه بود.