جمشید پیمان: در امتداد چشم تو غیر از غزل نبود

در امتداد چشم تو غیر از غزل نبود

چشم تو بود و نبض مرا تند می سرود

 

من؛ آن پلنگ خسته و از پا فتاده ام

کز آسمان چشم تو مهتاب می ربود

 

شوری به ژرفنای دلم شعله می کشد

شاید که صبح، مهر تو را آوَرَد فرود

 

کردی نصیحتم که؛به پیری مگو ز عشق

این پیر عشق ،حرف کسی را نمی شنود

 

بیتای من رسیدی و من بی قرار تر

دیدار روی خوب تو بر شوق می فزود                                  

 

دستم رها مکن،مگُذارم به حال خویش

ای روشنای راه،در این ورطه ی کبود