یادداشتهای زری اصفهانی

سخنی با گورهای درهم شکسته

 

درهم شکسته اید

 

بی نام و بی نشان

بی ستاره و بی مدال

بی هیچ لقبی و هیچ شهرتی

بی هیچ میراثی  

و هیچ یادگاری

ساده و بی ریا

مثل بارانها که درخاک های کویری پنهان میشوند

مثل جویبارها که در زمین های تشنه فرو میروند

 

مثل برگها که بسادگی به زمین می افتند

و با خاک یکی میشوند

به خاک افتادید

و خون خود را گریستید

گریستید

برتاریخ تلخ و تاریک   انسان

گریستید

برهرآنکه برتخت شکنجه تا منتهای درد برده شد

هرآنکه درشقاوت بی انتها به دار آویخته شد

 

گریستید براندوه کارگری که درزیر تلی از خاک سیاه پنهان شد

درمعدنی که منفجر شده بود

و هیچکس هیچگاه نامش را هم ندانست

و هیچ سنگ گوری هم از او برجای نماند

 

گریستید

براندوه دختری که پدرمعتادش اورا به هفت شوهر فروخت

 

گریستید

براشک کودکی

که در تاریکی شب میان دستهای مهاجمی ویران شد

 

گریستید

و زمین اشک هایتان را

و خونتان را بلعید

هیچ چیزی برای تو نماند

حتی سنگ گوری

زیرا که خود خواستی هرچه را که داشتی بدیگران ببخشی

 

و اینک سنگ گورت را هم دریده اند

خاک ات را هم بیخته اند

تا شاید روح عصیانی ترا بیابند

و دستبند بزنند

تا شاید رویاهایت را بیابند و به زنجیر بکشند /

تا شاید آخرین ذرات استخوان هایت را هم به زندان ببرندو شکنجه کنند

و خاک ات را هم به یغما برند

ویران کرده اند هرآنجایی که جای پای تو بوده است

تا پنهانت کنند

پنهانت کنند

پنهانت کنند

از چشم آنهایی که دوستشان میداشتی

تا هیچکس دیگر ترانیابد

تا هیچکس ترا نشناسد

تا هیچ نشانی از تو نماند

تا هیچ نامی حتی برسنگ گوری از تو پیدا نشود

زیر ا که نام ممنوعه تو

نام عصیان بوده است

نام شوریدن برستم گران بوده است

نام آخرین فریاد تو بوده است

با مشت گره بسته ات

وقتی که به خلق خود سوگند میخوردی

زیرا که نام تو

انکار شقاوتگران بوده است

 

نام ترا پاک میکنند

ازتمامی سنگ ها

ازتمامی اوراق کتابها

ازهرجایی که گذر کرده ای

ازهرپرچمی که نشانه ای ازتوبوده است

با جرثقیل ها بردارت آویختند

با جرثقیل ها اینک بدنبال مرده ات میگردند

زیرا تو سالهاست که کابوس شان گشته ای

سالهاست که نام تو سلاح مرگباری است

بر شقیقه شقاوت پیشه گان

و نیزه ای برپهلوی ستمگران

نام تو آن ناقوسی است

که نواختن اش ، آواز مرگ تاریک حاکمان است

و استثمار گران

و نام تو آن پرنده صبحی است

که بر پایان شب دیرپای ستم گواهی میدهد

و نام آن چریکی است که سلاح برکف ستمدیده می گذارد

و اورا به برخاستن و حق خود خواستن

فرا میخواند

گورترا شکسته اند

و نام ترا پاک کرده اند

اما روح عصیانی تو

درگورها نمانده بود

اما رویاهای انسانی تو

درزیر سنگ ها نخفته بود

تو درخاک پنهان نمانده ای

وسفرکرده ای

سفر به رویاها

به امیدها

به تاریخ

و به فرداها

و به میدان نبرد آخرین

درکنار ستمدیدگان

برعلیه ستمگران

تو درزیر سنگ ها پنهان نگشته ای

گورتو دشتهای پر مهتاب است

جنگل های پر درخت

گورتو لبخند های فرداست

برلبان کودکانی که دیگر درخیابان ها نیستند

و درتاریکی ها وتنهایی ها نخفته اند

گورتو شکوفه هایی است

که بر گیسوان دختر ان اندیشه وهنر و کار گل میدهد

گورتوزنجیره ای از بازوان کارگران است

که برمیخیزند

وبرستم و استثمارسرمایه طغیان میکنند

گورتو در قلب هایی است که از تپش های خود میگذرند

تارویاهای تاریخی انسان را پاسداری کنند

تا زشتی ها به زیبایی ها بدل شوند

تا زندان ها ویران شوند

و دانشگاه ها آباد گردند

تا آزادی و برابری

تنها پرچم افراشته برهرسرایی گردد

و انسان نام حقیقی خویش را بازیابد

و درآنروز بیشک

بوته گل سرخی درجایی که تو برخاک فرو افتادی خواهد روئید

و نسیمی عطرناک نام ترا به تمام کوچه ها خواهد برد

 

* عکس از گورهای درهم شکسته مجاهدین شهید دراشرف است