«من برای جانم چانه نمی زنم»!

«آخرین دفاع» خسرو گلسرخی:

«این سرزمین من چه بی دریغ بود/ که سایه مطبوع خویش را/

بر شانه های ذوالاکتاب پهن کرد./

و باغها میان عطش سوخت/ و از شانه ها طناب گذرکرد/

این سرزمین من چه بی دریغ بود.

ثقل زمین کجاست؟/ من در کجای جهان ایستاده ام؟

با باری از فریادهای خفته و خونین/

ای سرزمین من!/ من در کجای جهان ایستاده ام؟

(بخشی از شعر «ای سرزمین من!»، از مجموعه «سرودهای خفته» خسرو گلسرخی، انتشارات نگاه، تهران).

   انّاالحیات عقیدة و الجهاد. سخنم را با گفته یی از مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه، آغاز می کنم. من که یک مارکسیست ـ لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.

   من در این دادگاه برای جانم چانه نمی زنم، و حتی برای عمرم. من قطره یی ناچیز از عظمت و حرمان خلقهای مبارز ایران هستم؛ خلقی که مزدک ، مازیارها و بابک ها، یعقوب لیث ها، ستّارها، عمواوغلی ها، پسیان ها و میرزا کوچک خان ها، ارانی ها و روزبه ها و وارطان ها داشته است. آری من برای جانم چانه نمی زنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم.

   از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران، همیشه دین خود را به جنبشهای رهایی بخش ایران پرداخته است. سیدعبدالله بهبهایی ها، شیخ محمد خیابانی ها نمودار صادق این جنبشها هستند. و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبشهای آزادی بخش ملی ایران ادا می کند. هنگامی که مارکس می گوید: "در یک جامعه طبقاتی ثروت در یک سو انباشته می شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سویی دیگر، در حالی که مولّد ثروت طبقه محروم است"، نزدیکی های بسیار وجود دارد. چنین است که می توان در این تاریخ از مولا علی، به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسی ها، و اباذر غفاری ها.

   زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن در این دادگاه محاکمه می شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچند یزید گوشه یی از تاریخ را اشغال کرد، ولی آن چه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولاحسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را، تأیید می کنیم.

  اتّهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست. خود من نمونه صادق این گونه متّهم سیاسی هستم: در فروردین ماه، چنان که در کیفر خواست آمده، به اتّهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتّی یک کتاب هم نخوانده است، دستگیر می شوم، تحت شکنجه قرار می گیرم و خون ادرار می کنم. بعد مرا به زندان دیگری منتقل می کنند. آن گاه بعد از هفت ماه، [در پاییز همان سال] دوباره تحت بازخویی قرار می گیرم که توطئه کرده ا. دو سال پیش حرف زده ام و اینک به عنوان توطئه گر در این دادگاه محاکمه می شوم.

     اتّهام سیاسی در ایران، این است. زندانهای ایران پُر است از جوانان و نوجوانهایی که به اتّهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن، توقیف و شکنجه و زندانی می شوند. آقای رئیس دادگاه! همین دادگاههای شما آنها را محکوم به زندان می کند. آنان وقتی که به زندان می روند و برمی گردند دیگر کتاب را کنار می گذارند و مسلسل به دست می گیرند. باید به دنبال علل اساسی گشت. معلولها ما را فقط وادار به گلایه می کنند. چنین است که آن چه ما در اطراف خود می بینیم فقط گلایه است.

   در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می کنند. چنان که گفتم، من از خلقم جدا نیستم، ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه می کند، یادآور انگیزاسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است.

   یک سازمان عریض و طویل تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش آن فعّال است و آن، بخش سانسور است که به نام اداره نگارش خوانده می شود. هر کتابی پیش از انتشار به سانسور سپرده می شود. در حالی که در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست، و بدین گونه است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژواکمپرادور در ایران است، در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را با سانسور شدید خود خفه می کند. ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت می گیرد، با تمام خفقان، می توان جلو اندیشه را گرفت؟ آیا در تاریخ، شما چنین نموداری دارید؟ خلق قهرمان ویتنام نمودار صادق آن است. پیکار می کند و می جنگد و پوزه تمدن "ب ـ52" آمریکا را به زمین می مالد.

   در ایران، ما با ترور افکار و عقاید روبه رو هستیم. در ایران حتی به زبان بالنده خلقهای ما مثل خلق بلوچ، ترک و کرد اجازه انتشار به زبان اصلی را نمی دهند. چرا که واضح است آن چه که باید به خلقهای ایران تحمیل گردد، همانا فرهنگ سوغاتی امپریالیسم آمریکا که در دستگاه حاکمه ایران بسته بندی می شود، می باشد.

   توطئه های امپریالیسم هر روز به گونه یی ظاهر می شود. اگر شما زمانی که نیروهای آزادی بخش الجزایر مبارزه می کردند را در نظر بگیرید، خلق الجزایر با دشمن خود رودر رو بود. یعنی سرباز، افسر و گشتی های فرانسوی را می دید و می دانست دشمن این است. ولی در کشورهایی نظیر ایران ، دشمن مرئی نیست، بلکه فی المثل دشمن را در لباس احمد آقای آژدان فرو می کنند که خلق نداید دشمنش کیست...

   (وقتی خسرو گلسرخی در ادامه دفاعیاتش از «رفرم اصلاحات ارضی» سخن می گوید و از روستاییانی که از فقر و سیه روزی در جستجوی کاری به تهران آمده و «در گوشه و کنار تهران، مثل نظام آباد، مثل پل امامزاده معصوم، مثل میدان شوش، مثل دروازه غار» آواره و سرگردان شده اند، رئیس دادگاه خطاب به او می گوید: «از شما خواهش می کنم از خودتان دفاع کنید».

خسرو گلسرخی می گوید: «من دارم از خلقم دفاع می کنم».

ـ رئیس دادگاه: «شما به عنوان آخرین دفاع از خودتون دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید. به عنوان آخرین دفاع اخطارشد که مطالبی، آن چه به نفع خودتان می دانید، درمورد اتّهام بفرمایید».

ـ گلسرخی: «من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم. من فقط به نفع خلقم حرف می زنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم، می تونم بنشینم».

ـ رئیس دادگاه: «همان قدر آزادی دارید که از خودتان به عنوان آخرین دفاع، دفاع کنید».

ـ گلسرخی: «من می نشینم. می نشینم. من صحبت نمی کنم...»

ـ رئیس دادگاه: «بفرمایید!».

(پیاده شده از روی نوار ویده ئویی دادگاه اول نظامی که در تاریخ 29بهمن 1357، یک هفته بعد از انقلاب، از کانال 2 تلویزیون تهران پخش شد.

«من یک شورشی هستم»، خاطرات زندان، عباس سماکار، چاپ دوم، تهران، 1382، ص200تا203).

    ـ«برادر خسرو از وی نقل قول می کند که بعد از دادگاه و در زمانی که او و کرامت دانشیان منتظر حکم بودند، مأموران ساواک از آنان می خواهند که ندامت نامه یی خطاب به شاه... بنویسند، ولی آنها قبول نمی کنند و خسرو پاسخ می دهد: "هیچ کس از زندگی در کنار زن و فرزند گریزان نیست. من مثل هر انسانی زندگی را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدری رنگ چشمان فرزندم را ببینم، امّا راهی را که انتخاب کرده ایم باید به پایان ببریم. مرگ ما حیات ابدی ست. ما می رویم تا راه و رسم مبارزه بماند. اگر من ندامت نامه بنویسم، کمر مبارزان را خُرد نکرده ام؟» (من یک شورشی هستم، سماکار، ص262).  

  

وصیّتنامه خسرو گلسرخی

«من یک فدایی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست. من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم می کنم و شما آقایان فاشیستها که فرزندان خلق ایران را بدون هیچ گونه مدرکی به قتلگاه می فرستید، ایمان داشته باشید که خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهدگرفت؛

شما ایمان داشته باشید که از هر قطره خون ما صدها فدایی برمی خیزد و روزی قلب شما را خواهد شکافت؛

شما ایمان داشته باشید که حکومت غیرقانونی ایران که در 28مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریکا تحمیل شده، در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده های ستم کشیده ایران واژگون خواهدشد.

       شاعر و نویسنده خلق ایران: خسرو گلسرخی.

ضمناً یک عدد حلقه پلاتین (طلای سفید) و مبلغ یک هزار و دویست ریال وجه نقد را به خانواده و یا به زنم بدهند.

خون ما، پیرهن کارگران؛ خون ما، پیرهن دهقانان؛ خون ما، پیرهن سربازان؛ خون ما، پرچم خاک ماست» (من یک شورشی هستم، سماکار، ص260).

     قهرمانان پاکباز، خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، تا واپسین دم زندگی پرافتخارشان، همچون سرو بر آرمان آزادی ایران زمین پای فشردند و در بامداد روز 29بهمن 1352، پرچم خونرنگ خاک ایران زمین شدند و به جاودانگان پیوستند.