م. سروش: در امتداد بهار

هر لبخند شکوفه ایست که می شکفد
در امتداد هر بهار
و بهار تکرار دوباره آفرینش است
در جولانگاه مرگ و زندگی
دستهایت را به من ده
من به نیت بهار آمده ام
می خواهم در هر کوی و گذر و برزن
باغی بنا کنم
بی هیچ پرچین و مانعی
و عشق را تفسیر کنم:
ابدیّتی پر شکوه در نهاد آدمی
اشکها خوشه های شوقند بر مزرعه گونه ها
و هر بهار حادثه ایست
که بر قلبهای ما جاری می شود
دستهایت را به من ده
که من از دیار عاشقان بی پروا
با تو سخن می گویم
دستهایت را به من ده
که سایه ها از مجموع دستان ما
گریزانند.

در سرفصل تازه عشق
پائیز شتابزده جان خواهد باخت
و نگاه روشن پنجره
به ذات مطلق خورشید
خواهد پیوست
دستهایت را به من ده
من قلبم را به تو خواهم داد.