و از من توضیحی درباره این دو بیت خواسته بود. بزرگم بود و اطاعت فرمانش بر من واجب. پاسخش را چنین دادم:
السلام ای رفیق همراهم
مرهم دردهای جانکاهم
پیشم آری سفینه ی غرلی
غزل بی مثال و بی بدلی
آن هم از رند عافیت سوزی
در دل شب، ستاره افروزی
سخن از حافظ آوری پیشم
خواهی از من در آن بیندیشم
حافظ نکته های پنهانی
ـــ از ثـَری تا به اوج کیهانی ـــ
تن و جانم فدای نامش باد
از همان اوج می کشد فریاد:
" دل سرا پرده ی محبت اوست
دیده آئینه دار طلعت اوست
من که سر در نیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منّت اوست"
******************
می کشانی مرا به این دریا
هیچ بر دل نمی کنی پروا
می رسانی مرا به حیرانی
پرسی آنگه که ؛ چند می دانی؟
تن اگر دل به عشق بسپارد
گوش دردم اگر که بگذارد
شایدت من گره گشا گردم
با دل دوست همنوا گردم
خورده ام ضدّ زندگانی من ( آنتی بیوتیک!!!)
تا رهانم زگوش درد این تن
ـــ گر خلاصی بود به این لم و فن
چیست بهتر برایم از مردن؟ ــ
زین سخن بگذر ای بت رعنا
گویمت چیست مقصد و معنا:
"دل سراپرده ی محبّت اوست"؛
««خانه ی دل سرای خلوت دوست»»
" دیده آئینه دار طلعت اوست"؛
««هر چه بیند نشان صنعت اوست»»
در نیارد سرش چرا به دو کون؟
ــ متفرعن که نیست چون فرعون ــ
شارحان گفته اند در این باب
همگی قصّه های تب و تاب:
"حافظ سرفراز گردنکَش
عارف پاکباز بی غَل و غَش
سر نیارد فرو به هر دو جهان
جز به پیش جلال الرحمان "
سخن من بوَد ولی دیگر
باشدم اندرین مقوله نظر:
سر اگر بر نمی کند بالا
چه در اینجا و یا در آن دنیا
گردنش خم چنین برابر دوست
نه فقط چون به زیر منّت اوست
بل که از کار خویش شرمنده است
پیش محبوب خود سر افکنده ست
باری، حافظ چو نیست در محضر
تا کند آشکار قصد و نظر
هر کسی پرتوی گرفته ز دوست
" فکر هر کس به قدر همّت اوست"
جمشید پیمان، 17 ـ 05 ـ 2015