علی مؤمنی ـ خشونت زدایئ سبز و دیگر «رنگ»های پر «ریا »

خشونت زدایئ سبز و دیگر «رنگ »های پر« ریا»

علی مومنی


آنگونه که در طبیعت گویا است،  رنگ سبز چه در بهار و چه در حیطه سیاست شکوفایئ را تداعی می کند و به زندگی وسبز زیستن راه می برد .
اما جنبش موسوم به  سبزاین روزها،با آویختن به  رنگ سبزعلیه خشونت و به قول خودشان ساختارشکنی،  مستمر برای مردم و جوانان به جان آمده ایران در برابر خشونت افسار گسیخته پاسداران وحشی نظام آخوندی، نسخه « تلاش حداکثر برای رسیدن به  اهداف حد اقل!!»  را می پیچید.

چه اصلاح طلبان درون رژیم یا آنهایئ که در حاشیه رژیم قرار دارند و می خواهند هر طور شده خودشان را وفا دار به قانون اساسی ولایت فقیه و یاران امام ره! جلوه دهند،  چه آنهایی که در بیرون رژیم ویا درخارج از کشور، مثل اکثریت وتوده و دیگر افراد و خرده جریانهایئ که خمینی آنها را بعد از استفاده علیه مردم ایران به سادگی تمام  جراحی کرده  و ازمحدوده  نظامش  بیرون انداخت ، نیز در یک کر هماهنگ همان شعارها و نسخه را  برای مردم ایران تکرار و ترویج میکنند.
من در این جا ازخواننده گرامی این نوشتاراجازه  میخواهم که  با بهره گیری از دریافت هایی که در دوران مبارزه با رژیم ارتجاعی بدست آورده ام سخن بمیان آورم و بدون زدن  تهمت بی اساس  به شخص  یا جریان خاصی به این جماعت بگویم:  کمی تامل کنید و پیشنهاد دارم با دلی گشاده و با روحیه مردمی اگرتوانستید  به این نگارش نگاهی بیاندازید شاید بکار آید و چنانچه این گونه نتیجه نداد مرا مورد عفو خود قرار دهید!
اما براستی که خشونت چیست؟
شاید بشود گفت که  عملی است فاقد منطق و فاقد اخلاق و عکس العملی است برای جانشین کردن یک قوای زورگو بر قوای دیگر برای رسیدن به منافع طبقاتی، گروهی و یا شخصی و شاید هم عملی است اساسا برخواسته از عقده گشایئ و انتقام کور .
بطور خلاصه بگویم خشونت یعنی  بواسطه زور رسیدن به هدفی یا منافعی خاص که  اساسا خارج از اصول و چهار چوب فرهنگ انسانی است.
و اما با این تعریف ساده از خشونت آیا فکر نمی کنید که این علمای جنبش سبز از کوچکترین تا بزرگتریننشان خود را به نادانی می زنند تا  اینطور وانمود کنند که آنها آدم های مدرنی هستند که با مدنیت و بر خورد مناسب مثل نثارگل به بسیجیان و پاسدارانی که سی ویک سال است نوجوانان و جوانان و مادران وخواهران وپدران مارا در سیاهچالهایشان تحقیرو شکنجه کرده ویا به  جوخه  اعدام سپرده اند ،  می خواهند تغییر در ساختار حکومتی ایجاد کنند که اساسا از جنس تحجر و ارتجاع وخشونت خلص قرون وسطایی است .
بله نثارگل به کسانی که با گلوله سینه جوانان را می درند و  ذره ای هم بویئ از انسانیت نبرده و به پیروی از امام دجالشان تا خرخره در اعماق سیاهی وجهل وجنایت فرو رفته اند. اما این جماعت گل بدست گویا بکلی فراموش کرده اند که ما  در قرن بیستم ویکم یعنی  قرن ارتباطات و آگاهی نوین هستیم .
اینجاست که باید ازجانب خودم و  هر کسی که  ذره ای وجدان انسانی و فهم سیاسی  در وی  هست، به این جماعت صلح طلب !! بگویم : به خوبی مشخص است که این ره که تو می رومی به ترکستان است ....
نکته اصلی اما چسیت ؟
براستی  چرا این آقایان نمی خواهند به قول خودشان  ساختار شکنی شود و دما دم شعار عدم خشونت را تبلیغ می کنند؟! البته بنده هم اعتقادی به خشونت در هیچ کدام از اشکالش ندارم ولی با تمام وجود به پیروزی ملتی ایمان دارم که اراده کرده است آزاد زندگی کند وازآنجاکه هیچگاه آزادی را هیچ دیکتاتوری در طول تاریخ در طبق طلایی به ملتی هدیه نکرده است ، پس  ملت ما نیز در مسیر آزادی نیز همه گزینه ها را درنظر خواهد داشت و ازآن به موقع مقتضی استفاده خواهد کرد.
آخر در کدام تمدن آمده است که دفاع از حق و حقوق اولیه انسانها و ایستادن در مقابل تهاجم کور دشمن تا دندان مسلح و مرتجع مردم ایران ،آنهم با دست خالی ، خشنونت نامیده میشود چرا طی  30 سال گذشته این آقایان متمدن در برابر این  همه خشونت و کشتار و شکنجه وسنگسارلب تر نکردند و یا همدست جانیان بودند و یا در گوشه ای خزیدند مبادا به آنها آسیبی برسد.
اما حافظه تاریخی مردم ایران هرگز فراموش نخواهد کرد که این جماعت موسوم به اصلاح طلب در برابر کشتار هزاران هزار از پاک ترین و شجاع ترین و مخلصترین فرزندان این میهن نه تنها در سکوت کامل بودند، بلکه شرورانه به حمایت و همدستی و همراهی با   این جنایتکاران مشغول بودند.
و بازاگر بخواهیم آگاهانه گذشته ها را فراموش کنیم باید بگویم این  آقایون همین امروزهم مخالف خشونت علیه دیکتاتور حاکم برایران  و ایادی آن  هستند نه علیه مردم ایران ! چرا که    از انقلاب دمکراتیک مردم آزاده ایران بشدت در هراسند ، و بخوبی می دانند که همراه با  سران طراز اول به قول خودشان دولت کودتا ! باید به مردم ایران حساب پس بدهند.
اشتباه نشود،  منظورم نه زندان است نه اعدام و شکنجه به سبک و سیاق حکومت ننگین ولایت فقیه ، بلکه پاسخگویی به اعمال 30 ساله شان در برابر مردم و دادگاههای عادلانه است ، نه تنها به دلیل شراکت در جنایت این 30 سال بلکه  بدلیل عمل نکردن  به مسئولیت و رسالت انسانی خودشان در فرصتی که ملت غیور ایران زمین طی همین یک سال گذشته به انان دادولی آنان قدر ندانسته و بواقع به برگ های سوخته همین رژیم بدل گشتند. این جماعت براستی اگر ازکمترین شهامتی بر خوردار می بودند از رژیم و گذشته خود دوری می جستند  و به سوی  مردم و انقلابشان بازمی گشتند.
بگذریم که برخی از افراد حاشیه همین جریان اصلاح طلب نیز در خارجه نشسته اند و بدون پرداخت هیچ بهایی برای آزادی در باره عواقب سوء انقلاب 57 که در واقع توسط خمینی جلاد دزدیده شد قلم فرسایی میکنند تا  بگویند که  انقلاب خوب نیست !! به این افراد نیزباید  بگویم یا شما عادت کرده اید که به قسمت خالی لیوان بنگرید و بخش پر آن را نمی بینند و یا عمد دارید که نبینید  شاید به این دلیل که سرنوشت شما نیز مثل جریان اصلی کما بیش به همین حاکمیت 30 ساله گره خورده است.
در اینجا نیاز است به این مهم نیز اشاره کنم که در انقلاب 57 عنصر پیشتاز جامعه ما یعنی آن موتور محرکه انقلاب و آزادی و همان اختران شب افروزانقلاب ضد سلطنتی مردم ایران، توسط  دیکتاتوری سلطنتی به بند کشیده شده بودند و  در زندان بسر می بردند یعنی زندانیان سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایئ خلق
اما امروز دیگر بر همه آشکار است که در آن ایام مجاهدان و مبارزان راه آزادی هنوز فرصت پیدا نکرده بودند با خلق خود رابطه بر قرار کنندو ازسوی دیگرشرایط خاص زمانی و دو قطبی بودن جهان ، خمینی دجال را بمردم  ایران تحمیل کرد و در واقع به ا و فرصت دزدیدن انقلاب را داد.
بعداز آن  نیز خمینی و حکومت جنایتکارش در منتهای شقاوت ضد مردمی و ضد ایرانی با جنگ خانمانسوز7 ساله با عراق و کشتار بهترین فرزندان این ملت  و سرکوب همه جانبه مردم ایران در تمام شئونات زندگی شان،  خود را سرپا نگه داشته و  برای همین هم با دجالیت تمام آن  جنگ ضد میهنی را یک موهبت الهی معرفی کرد .
 اما خوشبختانه رزمندگان دلیر ارتش آزادیبخش ملی ایران سرانجام جام زهر را با حملات بزرگ خود به قوای جنگ طلب خمینی به وی خوراند و این سئوال را تا ابد در پیش روی همه خمینی صفتان جنگ طلب گذاشت که :  چرا از عراق به قدس نرسیدید  و جام زهر را نوشیده و  آبرویتان را با خدا معامله کردید؟!
اما برای ما ایرانیان دیگر روزگار عوام فریبی به پایان رسیده و دیگر کسی نمی تواند ریا کارانه لغز آزادیخواهی برای ما بخواند و جای جایش مانند خمینی دجال احساس نداشته اش  را با گل به چماق به دستان وآنان که گلوله بر سر روی مردممان  می بارند، هدیه  نماید.  چه خوب است که دراین 31 سال همه چیز بر سر جای خود نشسته و امروزبخوبی این حقیقت  روشن ا ست که مقاومت دلیرانه  مردم ایران ازابتدا و از بدو ورود دجال به خاک خوبمان ایران  در کدام مسیر بوده و از این پس نیز در چه مسیری طی طریق خواهد کرد،  حال چه سبزو دیگر  «رنگ »های پر« ریا » بخواهند یا نخواهند ... 
تردیدی نیست که اگرنسل ما و مردم ما دراین زمان چنین بهایئ را برای آزادی درایران دیکتاتور زده نپردازند،  بی شک نسلهای بعد ازما و دیگر خلق های خاورمیانه  بایستی آنرا بپردازند
آری،  وظیفه امروز ما اگر به خوبی به انجام برسد تجربه گران قیمتی است برای همه  خلقهای جهان...