جمشید پیمان:‌ بی هوده می شتابید، یا ایهاالمغارب!

ویرانه شد خرابات،ای ساقی مصاحب

ما را رهان به جامی،زین مسلمین کاذب

 

من در میان مستان، بنشسته ام ولی کو

آن پیر می پرستان، کز دیده گشت غایب

 

خواهی تسلّی ام ده،خواهی به خود گذارم

ظلمت ندرّد از هم،جز با شـهـاب ثاقب

 

ماهم اگر برآید، ترسم ز تیرگی نیست

دل خسته جا نمام، در پشت صبح کاذب

 

وقتی تو رخ نمائی، ای آفتاب هستی

درهم شکسته گردد، آئینه ی معایب

 

یک قطره ام چشاندی، از باده ی تجلّی

بر تشنگی فزودی، گشتم به چشمه طالب

 

در بی کرانه ظلمت، بشکفت مهر تابان

بی هوده می شتابید، یا ایهاالمغارب!

24 ـ 06 ـ 2015