پشت جلد کتاب:
”من زن شرقی غمگینی هستم که در سحر گرگ و میش سَحَر با نسیم همسفر شدم تا شرم گلبرگهای شب بو و شقایق ها را در لحظه همآغوشی آنها با خورشید تماشا و بو کنم. شبرو شتابزده یی بودم که قواعد بازی روزانه ی آدم ها و چنبره ی پوچ محاط بر آنها دچار چندش و دلهره ام می کرد طوری که اسطوره های باستانی بی گناه را سرزنش و قَدّیسان معصوم را نفرین می کردم و خدا را با همه ی وحشت دیرینه از او به چالش می طلبیدم. چه کنم، روح رمیده ی من حالا هم که با تو درد دل آغاز کرده ام هنوز پایبند شب های خراب آباد، خرابه های شوش و دلمرده ی خاموشی آتشکده هاست و در اندیشه نابودی «معبد ناهید» که در گوشه آن خاک کویر پیر هنوز چشم به راه عارف رهگذری ست که با زمزمه های خاموش ریاضت شاید وَهم شب های بیابان و سراسیمگی سنگین زمان را در آرامش رازگونه عشق تسکین بخشد.“