باور نکن بی تو دلم، ابری پر از باران نشد
باور نکن با رفتنت،در سینه ام توفان نشد
رفتی،تهی شد خانه ام، تاریک و سرد و بی صدا
در خاطرم بی بودنت، جز تو کسی مهمان نشد
بی بودنت بیتای من، تنها تر از تنها شدم
کس جز خیالت همدم، این جان بی سامان نشد
یعقوب می دانی چرا،از دیدگان خود گذشت؟
بی روی خوب یوسفش،محتاج آن چشمان نشد
لیلی کجا،شیرین چرا؟این قصّه ها را وابنه
بی تای من،کس مثل تو، افسانه ی دوران نشد
گاهی که دلخور می شوی، یکدفعه غیب ات می زنَد
گوئی نداری حوصله، این حاصل عرفان نشد!
بی تو چه بر من بگذرد؟خوبم،ولی باور نکن
دادی نوید آمدن، دردم ولی درمان نشد