سهیلا دشتی:‌ خانه دوست کجاست؟

نبرد بخشی از روز تو است     
در هر کجای جهان که باشی
کوله بارت را با خود می بری
شب ، روز، دقیقه و ثانیه
چه تفاوت دارد که در مرکزباشی و یا نباشی
اصلا مرکز کجاست؟
کسی می داند؟
در دریای مدیترانه است که تو را به کام مرگ می کشد
ویا در گورستان برسرقبر ریحانه
در سلولهای نمور و دهشتزای اوین ویا گوهر دشت؟
در خیابانهای تهران  ویا در کویرهای  تفتیده ایران
ولی من می دانم یک جایش ته کوچه بن بستی در رباط کریم است


اما
اما
اما
 
در یک جاست که شعله می کشد
شکل می گیرد
نفس می کشد
انرژی می دهد
و هم زمان اشک به چشمانت می آورد
می دانی خانه یار کجاست؟
جائی که به یادت می آورد
دلیل بودن را
مفهرم حیات را
و وظیفه انسان بودن را
در وادی امام حسین
در میان شعله های آتش
در انفجار موشکها
و صدای آژیر خطر
آنجاست که کعبه من است
اسمش قرارگاه آزادی است
اسمش رزمگاه لیبرتی است
جای بیقراران و عاشقان
جای کسانی که در سر سودای آزادی دارند
جائی  که خواب از چشم دجالان می گیرد
آنجا میدان نبرد است
و این حماسه ادامه دارد