از خائنان و خادمان بی وطن، دلم تنگ است
که اینهمه، برای هر ملتی؛ مایهٌ بسی ننگ است
شراب زمانه به هر جرعه یی که نوشیدیم
تو گویی که دُرُشتناکی از پارهٌ سنگ است
نازم محمد ملکی، این شیر پیر گرگ ستیز
که همچو اشرفیان با اهریمنان در جنگ است
وحشی گـُرازان که شخم می زنند مزرع حیات وطن
دلیری شان از سودجویان پست الدنگ است
اگر فزونی گرفته دزد مال و جان و شعر و ادب
ازاین نظام غارتگران بی فرهنگ است
برای نام و مال و جاه، مده شرف برباد
که وقت حسابرسی نه درین فرصت تنگ است
مجاهد خلق خوب می داند طریق زیستن را
ولی برای وطن آماده هر موشک و تیر خدنگ است
مغرض و جاهل را توان درک اصالت نیست
که در ضمیرشان، پُررو منی سردار و سرهنگ است
نخورده ام فریب خودگستری به روزگار هرگز
که از برون خوشآهنگ و از درون بدآهنگ است
جنازهٌ مرا در وادی بی نامان غریب بخاک دهید
که آزرده از جهان صادق گداز پرنیرنگ است