سینادشتی:‌ با تو بودن یگانگی است

با تو بودن
یگانگی است

هر روز که زلزله
بنیاد یادها را به رقص نسیان
دعوت میکند
هر لحظه که پاره ای از قلب من
در درد ندیده شدن رنج کودکی زیر برف
از خود کنده میشود
در هر نفس که نبودن خورشید
تا مغز استخوان یخ زده،
احساس میشود
در هر دم و بازدمی
آری در هر لحظه ی این زندگی
یا با تو بوده ام یا در آرزوی بودنت
هر گوشه ی کوچک بودنم
زاویه ی از خط بودن و آرزوی ماندن توست
در بینابین سکوت ثانیه شمار ساعتم
تنها صدای توست که نوای وجودم
بوده،
هست، خواهد بود
مثل التزام به اینده و فرار از ماضی غیر مستقبلی
دستور زبان صحبت منی
و قاعده ی اجسام معلق در فضای هندسه ی سینه ام
نقشه ی کوه و دریاچه و جنگل خواستها
و برنامه ی توسعه ی صنعت توانمندی
 پنج ساله و ده ساله و عمر سال
تنها به بودن به زیر سایه ات
گرمی نور خورشید تو را به دیدگان سپرده ام
تنها در شب یلدای میهن
به گرمای "فروغ جاویدان "تو رسیده ام
دستم بگیر که غنی ام از
احتیاج به بودنم در کنار تو
نام من را به یاد من بیار
که هوش نیست هنگام با تو بودنم
تو مجاهدی و خلقی مقام تو
من،هر چه که نامی، به نام تو
دوستت میدارم پهلوان، لوطی کوی عاشقان خلق
یا فرشته ی ارزوهای خواستن بهتری از این
نابهنگام سخت دل،
من باتو ام، خواهی اگر و رانی اگر
من با توام،
با تو بودن برایم
یگانگی است،
یلدا به کام تو
خواهد امد بهار،
در پشت بهمن قیام
خواهد امد بهار تو
و تا ان رسیدن شکوفه
من با توام
با تو مانده ام، میمانم که بودنم
تنها دلیل را
بودن تو دیده است
گفتم
تا که بدانی
همین !