من چرا تنها بمانم ؟
تا توئی همراه من
تکیه گاهی نیست من را
بجز دیوار تو .
غیر دست تو نمی خواهم
ــ که بسپارم به او دستان خود ــ
دل نبندم جز به مهرَت
برنگیرم دیده از رخسار تو .
مَحرمی؛ مَحرم تر از جان
همـدمی؛ پُـر حوصله
ای صبور بی قراری های جانم
دَر دل عشق آشنایت
کن نهان اسرار من .
هم نشیـنـم گشته ای
در شب ترین شب های من
شروه خوانی می کند
هر شب دلت
از گریه ی اشعار من .
این قفس،
پُـر گشته از پرواز و مرغ جان من
بی تب و تاب پریدن
می کَـنَـد بال مـرا
بی وقفه
با منقار من .
" نیست در جانم
چو تو ژرفنده ای
ــ ژرفا شناس ــ
پُـرسشَت را پاسخی کو ؟
گوش می کن بر سکوتم
می نگر در کارمن " ( این بند را سیف الله کبیریان سروده است.)
دل
درین دلمردگی های بیابان
هیچ موجی را نیافت
نوح جان بنمایدم نقشی مگر
در غروبی،یا سحر گاهی
ز دزیابار تو .
خلوتم با تو پُـر ای تنها ترین تنهای من
شهر من سرشار از غوغا
و من ؟
بی خیال شهر و غوغا
با خیالت دل خوشم
پّر میشوم از خواهش دیدار تو