م. سروش: «برخیز وطن رفت، کجا جای درنگ است»؟!

باید برخیزیم. با مشتهای گره کرده، بغض فروخفته را فریاد کنیم و همدل و همصدا روز پنجشنبه بیست و هشتم ژانویه در پاریس، میدان «دانفر روشو» به عامل اعدام بیش از دوهزار انسان یک «نه» بزرگ بگوئیم.

این شیخ پدرسوخته از بس که دبنگ است
با خلق خدا یکسره در حالت جنگ است

ضحاک صفت قاتل بی مثل و مثال است
اما به سخن در پی افعال قشنگ است

اندر پس پرده عجبا ! بین که چکاره است
چون بوقلمون در نوسان رنگ به رنگ است

زنهار! فریبش مخور این شیخ دغلکار
ذاتش به مَثَل موش و به ظاهر چو پلنگ است

دین کرده بهانه که کُشد خلق خدا را
شرحش ز تعامل و خدا جمله جفنگ است

اصلاح طلب گاه شود، تا بفریبد همگان را
زنهار مپندار، که روباه زرنگ است

با خلق و وطن کار بجز ظلم و ستم نیست
این مضحکه دلال محبت به فرنگ است

بخشیده به بیگانه همه خاک وطن را
سهمیه خلق از بَر او سرب و فشنگ است

با دولت تدبیر! کنون مانده به گل او
درمانده و وامانده و بیچاره و لنگ است

 ***

روباه بنفشی که به اعدام زدی مُهر به تایید
این مُهر به پیشانی تو مایه ننگ است

آندم که رسد روز مجازات تو بی شک
پاداش کلوخ البته با قلوه سنگ است
 
ای آنکه دلت خون شده از ظلمت این شیخ
برخیز وطن رفت، کجا جای درنگ است؟!