م. صفا:‌ فراخوان خیابان

خیابان قصه صد ساله داره
حکایت ها ز رزم و ژاله داره
خیابان در صفیر دود و باروت
سراغ از انقلاب تازه داره


خیابان زخمها در سینه داره
به دل آتشفشان کینه داره
پلنگ نیم خیز ناشکیبا
به مهتاب شبانه خیره داره

خیابان عاصی از بغض است و کینه
که خون عاشقان روی زمینه
شکستن خواهد این دیوار شب را
مگر از آهن و دیوار چینه

خیابان کودک بیخواب داره
زنان شوربخت بیتاب داره
به شب در زمهریر تلخ تحقیر
هزاران مرد کارتن خواب داره

هنوزم یادشه نبض دقایق
زلال روشن خون شقایق
که بر سنگفرش ها نقش بسته
هنوزم یاد اون خرداد شصته

نرفت هرگز زیادش مهر اون سال
شعاری که شکست هنجار دجال
چنان تیری که آرش های بیدار
زدند در اوج شب برمحور و خال

خیابان عهد و پیمونشو بسته
هنوزم در کمین دیو مسته
فراخوان میده بر بن بست دیوار
که ماندن در خم آن گوشه بسه!

فراخوان میده با شور وتب و تاب
بر اهریمن بکن آشفته تر خواب
بسوی مرکز میدان روان شو
دوباره بهمن در راه و دریاب
 


 ...................
خیابان
در جای جای سنگفرش هایش
از چکه چکه پاکترین خونها
پیامی
و از طنین خروش دلاوری
در آخرین لحظه
خاطره ای دارد.
خیابان
در انتظار خشم توست
فشرده در مشت و
گام های پشت در پشت
خیابان
در انتظار
چکاچک شگفت ماشه هاست
در انتظار صفیر گلوله هاست
و بوی باروت
خیابان
در انتظار
تحقق ناگزیرحادثه هاست
 که
 تک تک درختان شهررا وعده داده
که از سر جرثومه های روزگار
پلید شیخکان عفن
آونگها بیاویزند
خیابان
در امتداد ساعت سین
در انتظار صبح بهاراست و
پراکندن عطر گل نار و
پیام به همه پرستوها پروانه ها آدمها مادرها و بچه ها
که دربیرون شهر ودرون خانه ها
 بیقرار شنیدن
سرودی غریب اند
چکامه ای با شوق لبریز و
 اشک لبریز
آن سیلاب پر حکایت
 که دیگرنگویند
اینک وقت گریستن برلاله های پرپرشده نیست
خیابان
در انتهای شب
در تدارک جاری شدن به سوی میدان هاست
به سوی دشت ها و جاده هاست
به سوی جنبش عظیم توده هاست
خیابان در تدارک جشن تولد دوباره
واژه های غارت شده ست
خیابان در دو قدمی سحر است
درآستانه ملاقات آفتاب وآرزو
برای آن لحظه..
فراخوان خیابان را بیاد آر