رحمان کریمی:‌ ورجاوند سرداری از تبار قهرمانان اسطوره و تاریخ

 

آنگاه که ابودجال قتال شیاد حوزوی

با بدرقهٌ ابرسوداگران جهانی، که می دانی و می دانم

بر لشکری از دجالگان و جاهلان بی رحم فرصتی فرود آمد

کسوفی سهمگین چونان بختک پر کابوسی

چنان بر سینهٌ فلات اهوراییان نشست

که خرد خام در ناباوری باخت خویش

بناگزیر به تبعیدگاه “حیات خفیف خائنانه » رفت

تا به حیرت و حسرت، عمر آرمانی خود را تمام کند .

شهامت عام و خاص، منکوب و مرعوب وحشت شد

سعید و شکری و سعادتی را از میان برداشتند .

 

میهنا، ای میهن

خلقا، ای خلق

بشرا، ای بشر !

آیا کس ندارد این فلات آتشکده های خاموش

تا برخیزد و با فریادها، مشعل ها برافروزد

برای آزادی ؟

تا شارح مشروح تاریخ

از سازندگان امروزین خود، شرمنده نباشد

ورجاوند سرداری از تبار قهرمانان اسطوره و تاریخ

چنان به دلیری برخاست

که از غریو پر خروش فریادش

دیواره های سیاه دل قلعه ابودجال را بلرزه درآورد .

 

میهنا، ای میهن

خلقا، ای خلق

شرفا، ای شرف

غیرتا، ای غیرت !

مفهوم پر رنج و ایثار و افتخار مقاومت را

نه میوه چینان فرصت جوی درمی یابند

نه خرده مزدوران و خائنان خودیاب

و نه از پای افتادگان و ره گم کردگان حواشی صحنه .

 

جنون ابودجال، سرریز شد و فرمان قتل عام داد

ستارگان میلیشیایی و پیشگامی را

به رگبار ظلمت برگرفتند .

قفس ها را آشیان عقابان کردند

و سوختند و ویرانه کردند هر چه باغ را .

خارستان ها، گلگشت گل پرستان شد .

دل چه تنگ می آمد از هجوم بغض در گلو

از همرهان ناموافق و ایمان باختگان تسلیمی

دیدم هنوز پاسی از شب شیطانی نگذشته است

پرچم سپید و زرد از هر سوی در فراز

و دیدم، زمان با پوز خنده یی شگفت

برآن سست عنصران وراجی

چه با یقین گام برمی داشت .

آن رهوار همیشه را، بادپای خویشتن کردم

تا به جبههٌ پیل دلان ایمانی رسیدم

به جبههٌ مقاومت سرفراز ایران زمین .

مقاومت افشاگر تعرضی، هر روزش

روز پیروزی ست .