کارگزاران فاسد رژیم آخوندی رو در روی مردم محروم

درآستانه سالگرد انقلاب ضدسلطنتی، شیخان به نفت و کرسی و شلاق رسیده، با جان و مال و آبروی مردم ایران، چه کرده اند؟! دیو سفید به دست فرزندان خلق ایران به گور رفت و دیوان سیاه و پلید از دخمه های قرون سر برآوردند و این چنین به جشن حرامخوارگی و مفتخوری نشسته اند و نامشان را مدیران و خبرگان گذاشته اند.

«مدیران» در جمهوری اسلامی! به یک طبقه‌ی اجتماعی خاص تبدیل شده‌اند با تیپ و گفتمان و منش و هویتی شبیه هم. این طبقه همه چیزش شبیه هم است. از کت و شلوار و لبخندهای دیپلماتیکش گرفته تا نوع حضورش در شوهای تبلیغاتی خیریه‌نما و از نوع حرف زدن و کلماتش گرفته تا عادات مدیریتی و شخصی‌اش، همه شبیه هم‌اند. این جماعت حتی رنگ جوهر و شیوه‌ی پارافی یکسان دارند و از این نحوه‌ی اصرار بر یکسان بودن در جزئی‌ترین مسائل، می‌شود، حدیث مفصلی از همسانی‌ها خواند.
این طبقه دیگر از این که خود را در قبال «مستضعفین» مسئول نمی‌داند، ناراحت نیست و از حضور در میان آنان اکراه هم دارد، مگر آن که مصلحت و یا ضرورتی، اجرای شویی تبلیغاتی و یا خود نشان‌دادنی عاطفی را –آن هم با شیوه‌ی مشمئز کننده‌ی این طبقه- ایجاب کند.
مدیران در دهه‌ی چهارم انقلاب!، مستضعفین را به صورتی کاملا رسمی و بی‌هیچ تعارفی - و بی‌هیچ خجلتی حتی- فراموش کرده‌اند.
گویا که فقر و محرومیت و استضعاف را از اجزاء لاینفک جامعه‌ی انسانی و امری اجتناب ناپذیر می‌دانند که نه مسئولیتی در قبال آن وجود دارد و نه وجود این مساله، دردی برای جامعه است و این درک، برای این طبقه تثبیت شده است.
خوش و راحت و بی‌تفاوت‌اند و درد و احساس درد را منسی کرده‌اند. می‌بینند اما نمی‌فهمند و می‌دانند، اما هیچ دردشان نمی‌گیرد. همه چیز عادی است. همه چیز سر جای خودش هست.
این بیماری مسری دیدن و دانستن و در عین حال درد نکردن، ما را هم دچار کرده است انگار.
«مدیران» در جمهوری اسلامی، به یک طبقه‌ی اجتماعی خاص تبدیل شده‌اند و هر چه که از مبدأ انقلاب به این سوی‌تر می‌آییم، این طبقه، وجه تمایزش را با عموم جامعه، شدت بیشتری می‌بخشد.
کاوش گمشدگانی که یک دلیل عمده‌ی فقدانشان، بنیان نهادن ساختار جدیدی از ادبیات، با تعریف عبارات‌ نو به جای کلیدواژگان سابق و یا تخلیه‌ی معنایی کلمات قدیمی است. لازم است برای روشن‌تر شدن مبحث، چند نمونه به اختصار، ذکر شود:
واژه‌ی «مستضعف» که بار معنایی خاصی را توام با مسئولیتی بر گردن مدیران و آحاد جامعه برای رفع علل «استضعاف» پیش آمده بار می‌کند، کم‌کم به «قشر آسیب‌پذیر» و «دهک‌های پایین درآمدی» تبدیل و از معنای خود، به آهستگی وانهاده شده است و «استضعاف» دیگر معلول کارکرد برآیندی از اقداماتی که به ضعیف نگه‌ داشته و پنداشته ‌شدن مستضعفین انجامیده دانسته نمی‌شود، بلکه علت قائم بر وجود خود «مستضعفین» قلمداد می‌شود. در این معنای جدید، دلیل ضعیف ماندن و یا ضعیف پنداشته شدن «مستضعف»، ذات خود او دانسته می‌شود و طبعاً کسی در قبال رفع این «استضعاف» ذاتی، نباید مسئولیت خاصی داشته باشد و هر کمکی برای رفع «استضعاف»، لطفی است بر او و نه تکلیفی واجب بر گردن همگان.
و یا از همین جنس، واژه‌ی «محروم» با جایگزین شدن عبارت «کمتر برخوردار» تلطیف شده است. در معنای جدید، حرف، دیگر از برخورداری و کیفیت آن است و نه «محرومیت» و علت آن.
به همین منوال، عبارت «کوخ‌نشین» را هم با تعبیر «حاشیه‌نشین» به حاشیه برده‌اند تا ضمن بی‌وجه کردن استفاده از عبارت مقابلش -یعنی «کاخ‌نشین»- دامان متن جامعه و مدیران از وضعیتی که به قول آن‌ها بر حواشی حاکم شده است -و گویا متن جامعه از این حاشیه بر کنار و نسبت به آن بلاتکلیف بوده است- زدوده شود و علاوه بر آن، «کوخ‌نشینی» را نه مولود معضل «کاخ‌نشینی»، بلکه «حاشیه‌نشینی» را معضلی تحمیل شده بر جامعه قلمداد کنند؛ تا هم مدیران، مسئولیت گرانی که بر گردن دارند را وانهند و هم از پلیدی معضل «کاخ‌نشینی» که هم مدیران با سرعتی بیشتر و هم دیگر طبقات بالانشین جامعه را به خود دچار کرده است، بر حذر بمانند.
ادبیات جدید مدیران، ادبیات خودتطهیری، فرافکنی و بی‌مسئولیتی، اما در عین حال بالانشینی است که از آن روی که اقویا –من جمله خودش- را به خودی خود قوی و ضعفا را به خودی خود ضعیف می‌داند، دوست دارد بر قشر ضعیف جامعه، نگاهی منفصل از مسئولیت و دغدغه داشته باشد. (خبرگزاری سپاه پاسداران موسوم به  فارس)