من میدانستم قبلا پدرم دوبار توسط وزارت بدنام اطلاعات دستگیر شده. من پدرم را گرفتم که مانع این شوم که او را دوباره با خودشان ببرند و یکی از مامورین یک سلاح کشید و آنرا روی سر من گذاشت. پیام واضح بود. پدرم را کشیدند و بردند.
پدرم صالح کهندل، یک فعال سازمان مجاهدین خلق ایران، جنبش اصلی اپوزسیون ایران است. او در حال گذراندن محکومیت 10 سال زندانش در زندان بدنام گوهردشت است چون او خواست ملاها را برای اینکه در تلوزیون دولتی علیه سازمان مجاهدین صحبت بکند رد کرد.
بجز بیست دقیقه دیدار با او در این زندان، من نیمی از کودکیم را باید بدون حضور پدرم در زندگیم میگذراندم. من خیلی کم خاله و داییام را پیش از اینکه در کمپ اشرف کشته شوند و آنان را از دست بدهم دیدهام، جایی که مخالفین ایرانی در عراق در آن ساکن بودند. حمله در آوریل 2011 توسط نیروهای عراقی به نیابت از تهران انجام شد. اما هر سه نفر از این خویشاوندانم، در روح من بسیار زیاد باقی ماندهاند. در هر مورد، آخرین کلماتی که به من گفتند به من کمک کرد تا درک کنم که من باید صدای آنان در جاهایی باشم که سکوت پیشه کرده اند.
پس از پایان دوره دبیرستان، برایم خیلی سخت و سنگین بود که تصمیم بگیرم جمهوری اسلامی ایران را روی پای خودم ترک بکنم و تابستان گذشته به اروپا رسیدم.
اکنون نگرانی من اینست که نتوانم آزادی پدرم را از زندان ببینم. تا زمانی که این رژیم بر سر کار است، هیچ زندانی سیاسی نمیتواند مطمئن باشد که آزاد خواهد شد، حتی اگر به پایان دوره محکومیت زندان خود رسیده باشد. سیستم قضایی ایران به اضافه کردن اتهامات و محکومیتهای جدید به پرونده زندانیان بعنوان روشی برای تنبیه بیشتر او یا پاسخ به این نگرانیشان که بعد از آزاد شدن، این فعالان سیاسی دوباره فعالیت سیاسی را از سر بگیرند شناخته شده است.
هرچند مهاجرت من به اروپا مرا به لحاظ فیزیکی از پدرم دورتر کرده است و حتی بیش از پیش در مورد وضعیت او در زندان نامطمئن هستم، اما همین مرا به کاری که او بخاطر آرمان آزادی و دمکراسی در وطنمان انجام داده است نزدیکتر میکند.
بهرحال، در طول زمانی که در غرب بودهام، صراحتا بگویم که بسیار متعجب شده ام که تا چه حد ضروری است که پیام مردم ایران مبنی بر خواست آنها برای تغییر رژیم بگوش رهبران غربی برسد. با تجربة کشیدن و بردن پدرم و فهمیدن به قتل رسیدن اقوامم، و با تجربه بارها و بارها دیدن زندانهای بدنام ایران، من بسیار بیشتر در مورد طبیعت رژیم ایران یاد گرفتهام. و این برایم بعنوان طبیعی ترین واقعیت جهان است که رژیم باید سرنگون شود تا من بتوانم به ایران بازگردم و پدرم را دوباره در آغوش بگیرم.
علیرغم تجارب گذشته، بسیاری از رهبران غربی بدون هیچ توضیحی به این نتیجه گیری رسیده اند که انتخابات 2013 ریاست جمهوری حسن روحانی علامتی از تغییر ایده آلها و اعمال رژیم خواهد بود. با یک توافق اتمی که انجام شد، اینک صحبتهای خوش بینانهیی در مورد انتخابات 26 فوریه مجلس و مجلس خبرگان وجود دارد. برخی امید دارند که کسانی که توسط غرب مهر (مدره) خورده اند دست بالا را در انتخابات پیدا بکنند و این بتواند به یک تغییر رفتار رژیم ایران منتهی شود. اما این نوع از خوشبینی بشدت نابجاست.
من این را میدانم، چرا که من دوران رشدم را بعنوان یک فعال گذراندهام، حتی در اعتراضات 2009 که سازمان مجاهدین در آن نقش کلیدی بازی کرد، وقتی 12-13 ساله بودیم به همراه همکلاسیهایم شرکت کردم. من عقاید برخی از جوانترین شهروندان ایرانی را وقتی فرصتهای بسیار نادری برای صحبت کردن علیه رژیم پیدا میکردند شنیده ام. و در سالهای بعد که آنها تحصیل کردهتر و توانمندتر شدند و نفرت رشد یابنده آنان علیه رژیم را شاهد بودهام. این بخصوص در میان زنان جوان ایرانی و دخترانی که باید برای ابتدایی ترین حقوقشان مبارزه کنند آشکارتر است. به محض اینکه کسی بتواند کوچکترین اعتمادی را از این زنان بدست بیاورد عمق مخالفتشان با این حکومت مذهبی حاکم آشکار میشود.
آقای روحانی، و تمامی کسانی که به آنها مدره خطاب میشود، همه بخشهای جدایی ناپذیر این حکومت دینی هستند. آنها فقط بعد از اینکه چندین بار تست شده و در نتیجه پایبندی خود را در کل به رهبر عالی اثبات کردهاند اجازه یافتند در این انتخابات شرکت کنند.
چیزی که ما در ایران داریم انتصابات است و نه انتخابات.
هم سن و سالهای جوان ایرانی من تشنه فرصتی واقعی برای انتخاب رهبرانمان میباشند. خواسته های آنها و آنچه که آیت الله ها به آنها میدهند، تفاوت دو دنیاست. هیچ زمینه مشترکی بین جستجوهای مردم ایران و آنچه آیت الله ها اراده کرده اند که ارائه بکنند وجود ندارد. اینک برای غرب زمان آن فرا رسیده است که ببیند که ایران به دو بخش بین مردم و رژیم تقسیم شده است. و قبل از 26 فوریه، ضروری است که بر علیه انتخابات تقلبی که آنها را بیشتر قادر به نقض ها و بی حرمتیهایی میکند که باعث جدایی اجباری من و پدرم شد.