فرهنگ وطن سرشته با جان و تن است
آئین نیاکان من، آئین من است
شلاق کش شیخ شده سنّت ایران کهن
الحق و والانصاف که او بی وطن است
**********
گرما ز وجود نور تابان برگیر
جانی دگر از جلوه جانان برگیر
این زردی و افسردگی از آن فقیهان دنی
سرخی رخ از آتش رقصان برگیر
**********
با آتش و نور، ظلمت شب شکنیم
با شعله به جان تیرگی، تک بزنیم
با نام اهورا که همه روشنی است
عمامه اهرمن در آتش فکنیم
**********
خاری که درون چشم ایران من است
این بته بی بته که در این وطن است
یک راه علاج دارد، آنهم آتش
خوش باد دمی که شعله دشمن شکن است
**********
با آتش و نور کوچه افروخته کن
درسی به جهان ز رسمت آموخته کن
تا جمله بدانند که دوریم ز اهریمن شیخ
رسم بد او به آتشت سوخته کن
**********
شب گرچه سیاه و تیره و بی قمر است
لیک از پی آن صبح و سحر منتظر است
برخیز و به جان بوته ها شعله بکش
این آتش ما نماد روزی دگر است
**********
برخیز شب از نشاط خود شاد کنیم
هر کوچه به نور شعله آباد کنیم
با شیخ بگوئیم که این خاک من است
فردا وطن از قید تو آغاز کنیم