م. سروش:‌ سرخی رخ از آتش رقصان برگیر

این شعله که در شام سیه رقصان است

با خلق وطن بر سر یک پیمان است

آنروز که آتش فکنی بر تن ظلم

پایان حکومت شب شیخان است

**********

فرهنگ وطن سرشته با جان و تن است

آئین نیاکان من، آئین من است

شلاق کش شیخ شده سنّت ایران کهن

الحق و والانصاف که او بی وطن است

**********

 گرما ز وجود نور تابان برگیر

جانی دگر از جلوه جانان برگیر

این زردی و افسردگی از آن فقیهان دنی

سرخی رخ از آتش رقصان برگیر

 

**********

با آتش و نور، ظلمت شب شکنیم

با شعله به جان تیرگی، تک بزنیم

با نام اهورا که همه روشنی است

عمامه اهرمن در آتش فکنیم

**********

 

خاری که درون چشم ایران من است

این بته بی بته که در این وطن است

یک راه علاج دارد، آنهم آتش

خوش باد دمی که شعله دشمن شکن است

**********

 

با آتش و نور کوچه افروخته کن

درسی به جهان ز رسمت آموخته کن

تا جمله بدانند که دوریم ز اهریمن شیخ

رسم بد او به آتشت سوخته کن

**********

 

 شب گرچه سیاه و تیره و بی قمر است

لیک از پی آن صبح و سحر منتظر است

برخیز و به جان بوته ها شعله بکش

این آتش ما نماد روزی دگر است

**********

 برخیز شب از نشاط خود شاد کنیم

هر کوچه به نور شعله آباد کنیم

با شیخ بگوئیم که این خاک من است

فردا وطن از قید تو آغاز کنیم