(2)
کشف پر غریو دوبارة آتش،
نه در نهانخانه های دور زمان
یا عصرهای یخبندان،
بل در هلهلهای
که شعله و سرب را سمت میدهد.
(3)
خیابان چه رنگی دارد؟
وقتی که نه سنگها
و نه حنجره ها
باکی ندارند از این که در دودها بشکفند.
تأملی غریب!
فصل ادراک امواج رنگ در صداها و سنگها.
(4)
خیابان
آینه خاطرات است.
گاهی کدر،
و گاه روشنتر از بغضی که ما داریم.
(5)
من خویش خیابانم
با پوستی کهنه و
مغزی سبز
که در خود میرویم
و ریشه هایم در خیابانهای دیگر است.
(6)
ما در خیابانیم
مکان موج موج صدا
و زمان سنگ و رنگ.
کتابها را به خیابانها آورده ایم
تا بخوانیم با صدای بلند
برای گریختگان از مدرسه
و محاصره شدگان در دانشگاه.
روزنامه های سانسور شده را پاره میکنیم
تا بتوانیم با هم حرف بزنیم.
(7)
خیابان جای سنگسار نیست
جای دار نیست
خیابان جای فریاد است
و زمزمههای شبانه
و قرارهای فردا
برای خیابانی دیگر.
(8)
خیابان
بادت مرا به یاد روزهایی میاندازد
که بی قراریام جانسوز بود.
و برای کسی میگریستم
که تمام قامت تو را
در چشمهایش ذخیره کرده بود.
او را به یاد بیاور!
که در بادهایت گم شد.
(9)
محبوب دیرینهایم
بیگانه با هم.
تو بی من مطرود شعری.
و من،
بی تو،
گم کرده آدرس میدان آزادی.
(10)
خیابان!
شرمنده مباش
از پلاکی که بر دیوارت آویخته اند.
آن را
در اولین سطل زبالهای که آتش خواهیم زد
با عبا و عمامهای
خواهیم سوزاند.