ــ 2 ــ
پریزادان اندیشه
شدند گرگان این بیشه
مبدل می شوند آری
خود آرایان بی ریشه .
ــ 3 ــ
به شراری می سوزد
جنگل انبوه صبور
ما چه سان ماندیم
در آتش دوزخ
همه عمر ؟
ــ 4 ــ
خروش از درّه می آید
مهیب آسا و توفانی
از این باریکهٌ تاریک
مذاب جان شود جاری .
ــ 5 ــ
همسفر بودیم
با سایهٌ خاموش خود
از روز نخست
سایهٌ ابر سیه کار
جدا کرد
دو همراه قدیم .
ــ 6 ــ
به تنگسویی که می رفتیم
چراغ هر گذر، خون بود
از آن بی راههٌ مُظلم
مپرس
احوال ما چون بود ؟
ــ 7 ــ
در خیابان های شب
چشم از چهارسوی
تاریک است
باید از سمت شما
ما چراغی گیریم .