نان بوی خون می دهد
وقتی که تو با دستان پینه بسته
با پاهای خسته و تنی فرسوده
حاصل فرسایش جان و تن خویش را
درون سفره ای محقر
در معرض تماشای دیدگان کودکان گرسنه ات
به نمایش می گذاری
تلاوت آیه های رنج است
حکایت دردناک تو از آقازاده های مفتخور علّاف
که پول تو جیبی یک روزشان
از تمامی مزد زحمات یک ماهه تو
افزونتر است
رنج تو گنج دیگران است
در سرزمینی که فقیهان روایت ساز حدیث فروش
ساعتهای مدید در تقدیر و حرمت کارگر، حرّافی می کنند
و پس از فرود آمدن از منبرها و تریبونها
تمامی حاصل رنج و زحمتت را به چشم برهم زدنی
بالا می کشند
رنج تو اما، رنج من است
دردت را با تک تک واژه های مجروح
فریاد خواهم کرد
تا جهان بداند که در سرزمین به اندوه نشسته من
چگونه به تاراج دین فروشانّ تجارت پیشه ای رفته ای
که عمق جیبهای گشاد لبّاده هاشان
هرگز قابل مقایسه با
عمق درک و فهم و شعورشان نیست
روز مبارک تو آنروزیست
که پُتک گران خشم و تنفر خویش را
بر ستونهای استاده بر شالوده استثمار و ارتجاع
فرود آری
آنروز بی گمان مبارکترین روز تو و من است.