ای آشنا با راز دریا، رمز توفان
هنگام رفتن شد، به پا خیز!
هنگام رفتن شد،
نمان با گرمی خاکستر خویش
افسانه ی ماندن
برون کن از دل و جان
تردید بی پیر از سر و دیده برانداز
با خستگی،خفتن، میامیز!
ای اشنا با راز دریا،رمز توفان
ساحل، کشیده دامنت کاینجا بمانی
ترسانَـدَت از شَنگ رقصان
ــ موج بی تاب ــ
ترسانَـدَت
از جوش دریا، شور توفان
در دل مگیر افسون او
از او بپرهیز!
ای آشنا با راز دریا،رمز توفان
دریا سلامت می کند،در دست او؛
گلدسته ی عشق
برکن دل از ساحل،
بکن آغاز رفتن را
وَ بسپُر تَن
به دست بیکرانه آبی از شوق لبریز.