با اینکه دیدن این تب و تابها و استرس کمر شکن، به نوعی یادآور همه ی بدو بدوهای هفت ساله ی خودم بود، اما بیش از هر چیز به مادر این پسر جوان فکر کرده و میکنم. زنی که کوچکترین فرزندش، همان که ته تغاری میگوییم را در یک شب تاریک و سرد، پشت دیوارهای سنگی زندان از دست داد. این زن تاب نیاورد و پس از اعدام بهرامش زمینگیر شد . بهرام 19 ساله. اکنون با خطر اعدام شهرامش روبروست.
لابد هر شب که چشمهایش را میبندد تا از شر فکرهای مزاحم خلاص شود یاد جمله هایی میافتد که در خانه اش زیاد تکرار میشود . جملات حقوقی و ماده و قانون. از آن حرفهای سخت و سنگین هیچ نمیفهمد. اما میداند معنی این تب و تاب چیست. یک جمله: شهرام در چند قدمی اعدام است. این جمله به زبان کردی در سرش میپیچد . صدای گرومب گرومب قلبش را میتوانی بشنوی وقتی به سینه میکوبد.
کاش اینقدر بی مهری گسترده نبود. کاش انسان ارزش داشت. کاش میشد این زن را از شکنجه ی اعدام دومین جوانش رهاند . راهی هست ؟ میگویند ماده ی فلان و تبصره بهمان. میگویم اینها را پیش از این آزموده ایم . بی فایده است . قضات و دیگر مسئولان در برداشت و تفسیر ماده ها و تبصره ها ازادند و حتما برداشتی میکنند که درها برای شهرام و دیگر محکومین بسته بماند. آنان اگر میخواستند تفسیر به نفع متهم بکنند حکم اعدام صادر نمیکردند. امضایشان پای دستور کشتن جوانی گذاشته نمیشد.
گمانم تنها چاره در این است که همه مان یکصدا بگوییم نه به اعدام. از هر راهی برای اعتراض به اعدام استفاده کنیم. هر قدمی را برداریم تا طنابی از گردنی باز شود. هر چوبی لای چرخ ماشین اعدام برود برابر است با نجات یک انسان.
رهایی از شر دیو اعدام همراهی میطلبد و همبستگی. عزم ملی. همه ی مردم باید به این نتیجه برسند که زیان اجتماعی اعدام بیشتر از منفعتی است که عده ای از آن میبرند. اعدام رسم کهنه ای است که باید به تاریخ بسپریم. ما در هزاره سوم زندگی میکنیم و میدانیم که اعدام نشانه ی بربریت است. نه به اعدام . چه با چوبه دار چه به شکل خاموش».