آن پیر بدسرشت که گرگش درید و رفت
از کشته پشته ساخته، لعنت خرید و رفت
با حکم قتل عام به هر شهر و هر دیار
یک ملتی نشانده به سوگ شهید و رفت
چونان خزان وحشی بی مهر و عاطفه
دَه ها هزار گل از شاخه چید و رفت
در پیش چشم ملت خوب و نجیب ما
او پرده های شرم و شرافت درید و رفت
شد مایه پلشتی و شیطان بَری از او
دیوی که زیر عبای زعامت خزید و رفت
داغی نهاده بر دل هر پیر و هر جوان
نفرین مادران شهیدان شنید و رفت
چون قطره عصاره زشتی و قبح و ننگ
بر خاک غم زده ما چکید و رفت
با هر تنوره هزاران به خاک و خون
افکند و نوبت مرگش رسید و رفت
پیش از سفر همه اوراد ظلم و کین
در روح وارث تختش دمید و رفت
سفاک و بی ترحم و خالی زعاطفه
تیغی به حرمت انسان کشید و رفت
***
این خاوران که ز گلها معطراست
شرحش حکایت صحرای محشراست