م. سروش: از ظلمت تو شیخ چه گویم که چه ها رفت

از میهن ما سادگی و صلح و صفا رفت

خاکت به سر ای شیخ که دین رفت و خدا رفت

 

شد عاطفه محکوم و شرف در غل و زنجیر

بر خاک وطن فاجعه کرب و بلا رفت

 

ای مبدا هر کینه و شر در همه عالم

از ظلم تو داد بشریّت به هوا رفت

 

در حجره و در مکتب خود باز چه خواندی

کاینگونه مروّت ز وجودت به فنا رفت؟!

 

پور وطن اندر غل و زنجیر به زحمت

بر دخت وطن ظلم تو بی چون و چرا رفت

 

طفلان به خیابان پی یک لقمه نانند

پس مرحمت مَسلکت ای شیخ کجا رفت؟!

 

قارون به عجب از طمع و حرص تو مانده!

دارا ز طمعکاری تو زار و گدا رفت

 

تندیس ریاکاری و زهدی تو به تزویر

از مسجد و از منبر تو شرم و حیا رفت

 

آن قاضی و این قاری و، ای وای خلایق

حرمت زحریم حَرم پاک خدا رفت

 

گفتند که سر منشا هر فهم و کمالی!

آنکس که یقین کرد بر این، راه خطا رفت

 

فتوای تو بر قتل و به غارت شده ممهور

دود همه احکام تو بر دیده ما رفت

 

تسبیح تورا ذکر بجز قتل و غزا نیست

کی کار تو بر صلح و به ایجاز شفا رفت؟!

 

در مملکت حافظ و فردوسی و سعدی

از ظلمت تو شیخ چه گویم که چه ها رفت

 

م. سروش

02 دسامبر 2016 میلادی (12 آذر 1395)