ای خطا اندر خطا، اندر خطا
ای بد اقبال به ننگ آغشته نام
جان بی مقدار خود را با خطا اندوده ای
با بدی همبستری ها کرده ای،
شادمانی زینهمه وادادگی .
خالی از مهری،
دل و جان ات تهی از عاطفه
خو گرفتی با پلشتی،
عاشقی را سر بریدی
تیغ کین ات را زدی بر پیکر آزادگی .
ای بد اقبال به ننگ آغشته نام
من نمی پرسم؛
چرا ظلمت گزیدی یا چرا کُشتی چراغ
یا چرا
دست طمع، در دامن شیطان زدی .
پرسم امّا؛
با چه روئی، آرزوئی
در میان سایه ات جاری شدی
پشت کردی بر طلوع روشنائی
خاک نفرت
بر رخ خورشید نور افشان زدی؟
ای خطا اندر خطا!