ابعاد این بحران اجتماعی در سرزمینی که به روی دریایی از منابع طبیعی نفت و گاز و امکانات ملی قرارگرفته را یک سایت حکومتی اینگونه به تصویر کشیده است: « پشت گندمزارها و باغهای سبز، گاراژهایی کنار هم ردیف شدهاند که سودای طلای کثیف را به سر دارند. طلا را بزرگترها میبرند و کثیفی و لقمهای نان میماند برای بچهها؛ بچههایی که زور در افتادن با کارفرمایشان را ندارند، هر چقدر کف دستشان بگذارند باید راضی باشند و شاید هم یک روز از بالای کامیون پر از کیسههای زباله بیفتند گوشه اتوبان و شاید هم آتشی بیفتد به جان زبالهها و برای همیشه کودکیشان را با تمام آرزوهایشان ببلعد، از اینها هم اگر جان سالم به در برند، شاید از زخمی که موشها شبها روی دست و صورت و پایشان جا میگذارند عفونت به جانشان بنشیند».(روزنامه حکومتی اعتماد ۱۸مرداد۱۳۹۶)
ترجمان «طلای سیاه» در حاکمیت فاسد آخوندی همان مقوله زباله و جمع آوری زباله است که بنیادها و باند های مافیایی حکومت در پشت آن قراردارند. دراین رابطه است که مردم ایران هر روز شاهد استثمار کودکان در این چرخه مخرب و ضد انسانی هستند و با گوشت و پوست و استخوان های خود درد و رنج و محنت نسل آینده کشور را لمس می کنند. کودکانی که عمدتا از روستاها و شهرهای کوچک با خانوادهای فقیر و محروم به حاشیه شهرها ی بزرگ و بویژه تهران رانده شده و اغلب دارای هیچگونه مدارک هویت یا شناسنامه نیستند.
این گزارش در ادامه به این واقعیت اعتراف کرده و می افزاید: «اینجا ما بچه چهار ساله هم دیدیم» «چند وقت پیش یکی از کامیونهایی که بچهها رو از تهران میآورد نرسیده به گاراژ چپ کرد، همه بچهها آسیب دیدن، کمر و دست و پاشون شکسته و الان تو گاراژ افتادن تو رختخواب»، «بچهها هیچ اوراق هویتی ندارن، اگر هم تو یه تصادف یکیشون کشته بشه، هیچ کس متوجه نمیشه، فقط یه مدتی همه در مورد یه بچه گمشده حرف میزنن و بعد همه چی یادشون میره».
این بحران انسانی در حالی است که اساسا بنا بر قوانین و کنوانسیون های بین المللی، استفاده ابزاری ویا هرگونه کار و بهره کشی از کودکان ممنوع می باشد، اما در حاکمیت غارتگر آخوندی با انبوه انبوه آقازاده ها و شکم سیرهای بی درد و دزد و فاسد، درب برپاشنه دیگری می چرخد. براین سیاق در دیکتاتوری ولی فقیه برای خودی های نظام درب خوشبختی، آسایش، رفاه اجتماعی از طریق دسترسی آزادنه به اموال ملی و غارت و درب فقر، فلاکت و تهی دستی، بیکاری و بحران های اجتماعی برای مردم محروم و بویژه کودکان و جوانان باز می شوند.
این بحران را عبدالرزاق و محمد دو کودک زباله خواب اینگونه به تصویر می کشند:
«این کیسهها رو میبینی خانم؟ اینا هر کدوم ١٢ هزار تومنه
- تو هر کدوم چند کیلو بار جا میشه؟
معلوم نمیکنه، بستگی داره چی جمع کنی، کاغذ و مقوا یا شیشه و پلاستیک، وزنشون فرق داره
محمد یک کیسه بزرگ پر از کارتنهای تا شده و پاره را روی باسکول میگذارد و میگوید: «این کیسهها رو از فیروزآباد میارن، هر کدوم از بچهها هر ماه دو تا سهمیه دارن، کارفرما از اینا بهشون میده، پاره بشه میارن تحویل میدن یکی دیگه میگیرن، از ٢٠ کیلو جنس توش جا میشه تا ٥٠ کیلو، گاهی هم ١٠٠ کیلو شاید» دستش را با یک پارچه چرکمرده بسته، چشمان درشت و سرخش در سیاهی چهرهاش خودنمایی میکند، ساکت و جدی کیسهها را میگذارد روی باسکول و وزن را بلند اعلام میکند و بعد توی دفتر چیزی مینویسد: «تنها آدم باسواد اینجا منم، تا کلاس پنجم تو کابل درس خوندم».
به یقین این وضعیت ماحصل شکاف عمیق طبقاتی است که منطق نظام آخوندی با خود به همراه آورده است. بروز بحران های عظیم اجتماعی مانند زنان خیابانی، اعتیاد، بیکاری، طلاق، خودکشی، کودکان کار و آشغالگرد تماما نتایج شکست سیاست های راهبردی در نظام آخوندی و مبین وجود فساد، سوء مدیریت، بی تفاوتی و بی عملی رژیم ولایت فقیه است. سخن از کودکانی است که با «آتش زباله ها» و به همراه «موش ها» شب را به صبح می رسانند و در نبود حمایت های حکومتی به استثماری غیرقابل تصور کشیده می شوند.
یک مددکار اجتماعی در این رابطه اضافه می کند: «اینجا سالهاست همین وضعیت رو داره، از وقتی کوره پزخونههای این حوالی تعطیل شدن وضعیت بدتر شده، همه خانوادههایی که تو کوره کار میکردن حالا اومدن تو کار ضایعات، فقط هم افغانها نیستند، خیلی از بچهها ایرانی هستند. ما تونستیم به ١٠٣ مرکز بازیافت یا دپوی زباله وارد بشیم و وضعیتشون رو مطالعه کنیم. در این مراکز حدود ٧٠٨ کودک زندگی میکنن، این مراکز بیشتر در استان تهران (شهریار، اسلامشهر، قرچک، ورامین، پاکدشت، رباطکریم، سرآسیاب، شهر قدس)، البرز، کرمان، کرمانشاه، خراسانرضوی، گلستان، یزد و سمنان قرار دارند. میانگین سنی بچهها ١٢ سال که آمارهای ما نشون میده ٤١ درصدشون بیسواد و ٣٧ درصدشون به خاطر کار، ترک تحصیل کردن. بیشتر از ٥٧ درصد این بچهها در همان مراکزی که زبالهها دپو میشن زندگی میکنن».