ولی اینبار چرا، راستی چرا حتی تا نیمه های شب، چشمانم از تصور اعدام این بچه ها، خواب را پس می زند، چرا هر لحظه آماده گریستن هستم. چرا این رژیم اینقدر جنایتکار و ضدبشر است، و هزار چرای دیگر که تمام شب روحم را زخمی می کند.
و اما چرا قلبم پر از امید و ستایش است، از خلقی که بیش از 30سال است، که تیر بر قلبش می نشاندند، سربه دارش می کنند، شمع آجینش می کنند، محاصره اش می کنند، با تیر و تبر بر جانش می افتند، رنج را در سلولهایش مینشانند، روح و روانش را هر لحظه خراش می دهند، اما تسلیم نمی شود.
سرچشمه کجاست؟ آن کسی که در تیره ترین شبان ایران، پرچم آزادی را همچنان در اهتزار نگه داشته است.
مقصد کجاست؟ بی تردید میدان آزادی
این بار اما فرزاد، معلم کوچکی که همانند صمد بهرنگی از جویبار به دریا پیوست، تنها نبود، ماهی های سیاه کوچک دیگر او را همراهی کردند.
درود بر همة آنها که هرگز به رژیم آخوندی آری نگفتند.
سلام بر مجاهدان اشرف که رسم آزادگی را با پایداریشان جاودانه کرده اند.
به امید پیروزی ـ شاهد تنها 20اردیبهشت1389