کتاب «جوامع الحکایات»، اثر محمد عوفی، که در حدود سال ۶۳۰ هجری قمری نوشته شده، مجموعه یی از داستانهای کوتاه است که همواره مورد توجه نویسندگان بوده است.
عوفی در هنگام یورش مغولها به ایران به هند گریخت و این کتاب را در میانه سالهای ۶۲۵ تا ۶۳۰ هجری در دهلی نوشت.
یکی از قدیمی ترین نسخه های خطی این کتاب نسخه کتابخانه ملّی پاریس است که در سال ۷۱۷ هجری در تبریز نوشته شده است.
حکایتی کوتاهی که از این کتاب برگزیده ایم، شرح واقعه دردناکی است که
در زمان چیرگی «زنگیان» به رهبری علی بن محمد برقعی («صاحب الزَنج) در بصره رخ داد.
««حفظ عفّت تا پای جان
«در آن وقت که در بصره [علی بن محمد] بُرقَعی [رهبر جنبش زنگیان] خروج کرد و جماعتی زنگیان و اوباش بر وی جمع آمدند و او غوغا (=افراد فرومایه و آشوب طلب) را دست گشاده کرد و جان و مردم را به زنگیان بخشید، اَعْیَن بن محسن از جمله زنگیان بود و بر برقعی مسلّط شده. وقتی، آن جماعت برفتند و در بصره دختر علویی را بگرفتند و بیاورند و میخواستند که با وی ناحفاظی (=پرده دری، تجاوز) کنند. برقعی ایشان را بازنتوانست داشت و منع نکرد.
آن دختر گفت: "یا امام، مرا از دست زنگیان بستان تا من تو را دعایی آموزم که شمشیر بر تو کار نکند".
برقعی او را پیش خود خواند و گفت: " آن، مرا بیاموز".
دخترک گفت: "دعایی هست، امّا تو چه دانی که این دعا مستحبّ (=دوست داشتنی) است یا نه؟ نخست، شمشیر را بر من بیازمای به هر زور که داری، تا چون بر من کارگر نیاید، تو یقین بدانی که این به سبب دعاست و آنگاه قدر این دعا بدانی".
برقعی شمشیر بر او راند (=با شمشیر به او ضربتی زد) و در حال (=فوراً) بیفتاد و از دنیا رحلت کرد.
برقعی پشیمان شد و بدانست که غرض او عفّت بوده است تا بر او زنا نرود و جمله، (=همگی) از آن حرکت پشیمان شدند و بر او آفرین کردند».
(«جوامع الحکایات و لوامع الروایات»، سدید الدّین محمد عوفی، به تصحیح دکتر جعفر شعار، تهران، ۱۳۶۳)
قیام «زنگیان» در بصره
معتمد، خلیفه عباسی، در ۱۳ رجب ۲۵۶ هجری (۱۶ ژوئن ۸۷۰ م)، به خلافت رسید و مدت ۲۳ سال خلافت کرد. در دوران خلافت او قیام علی بن محمد (بُرقَعی) «صاحب الزَّنج» (=رهبر زنگیان) در بصره و پیرامون آن روی داد.
در نیمه شوّال سال ۲۵۵ هـ (۲۵ سپتامبر ۸۶۹م) «در ناحیه فرات بصره یکی به پاخاست که می گفت علی است پسر محمّد، از اَعقاب (=نوادگان) علی بن ابی طالب و زنگیانی (=بردگان سیاهپوست) را که شوره (=جسمی سفید و بلورین، شبیه نمک، که در شورهزار یافت میشود و برای ساختن باروت به کار میرود) جمع میکردند، به دور خود فراهم آورد. سپس، از دجله گذشت و در دیناری [در نزدیکی شهر مُختاره] جای گرفت…
علی میگفت: جَدّم، محمّد بن حکیم، از جمله کسانی بود که با زیدبن علی بن حسین برضدّ هشام بن عبدالملک [اموی] قیام کرده بود و چون زید کشته شد، گریخت و به ری رفت و آنجا ماند…
میگفت پدرش عبدالرّحیم، یکی از [افراد قبیله] عَبدالقَیس بود که در طالقان زاده شده بود و به عراق آمده بود و در آنجا مانده بود و یک کنیز سندی خریده بود و محمّد، پدر وی، را از آن کنیز آورده بود» (تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده،چاپ اول، تهران، ۱۳۵۲، جلد ۱۴، ص۶۳۰۶).
در سال ۲۵۵هجری، همزمان با آغاز قیام زنگیان، پانزده هزار غلام زنگی در شوره زارهای بصره به کار توانفرسای کندن شوره مشغول بودند.
علی بن محمّد «صاحبُ الزَّنج» با چند تن از یارانش، به یاری بردگان سیاه برخاست که در زمینهای شوره زار زندگی بسیار سخت و دشواری را میگذراندند. با وعده رهایی از آن زندگی نکبت باری که دچارش بودند، آنها را برانگیخت و از آنان برای جنگ با سپاه خلیفه عباسی نیرویی فراهم آورد که سلاحی جز چُماق و فَلاخَن (=رشته یی که از نخ یا ابریشم میبافند و از آن، از جایی به جای دیگر، سنگ پرتاب میکنند) نداشتند.
«صاحب الزّنج» قیامش را در روز ۲۷ رمضان سال ۲۵۵هـ (۸ سپتامبر ۸۹ م) از جُبّاء (=دهی از تَوابع نَهروان، در چهار فرسنگی شرق بغداد که جنگ نهروان در آن سامان رخ داد) آغاز کرد با یارانی که همگی بی چیز و فقیر و ازبندرَسته بودند.
سالار زنگیان روز عید فطر یارانش را برای نماز فطر فراخواند. او در آن روز روی پارچه حریری این آیه قرآن را، درشت، نوشته بود:
انّ اللّهَ اشتَری منَالموٌمنینَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم باَنّ لَهُمُ الجَنّةَ، یقاتلونَ فی سَبیل اللّه فَیقتُلونَ وَ یقتَلونَ، وَعداً عَلیه حقّاً فی التورات وَ الانجیل وَ القُرآن، وَ مَن اَوفی بعَهده منَ اللّه فَاستَبشروا ببَیعکم الَذّی بایعتُم به وَ ذالک هُوَ الفَوزُ العَظیم»
(همانا، خدا جانها و مالهای ایمان آورندگان را خرید که در برابر آن، بهشت از آن آنها باشد. نبرد کنند در راه خدا، بکشند و کشته شوند. این، وعده حقّی است در تورات و انجیل و قرآن. کدام کس در وفا به عهد و پیمان، استوارتر از خداست؟ پس، خرسند باشید از این سودا و داد و ستَدی که با خدا کرده اید. و این است آن رستگاری بزرگـ سوره توبه، آیه ۱۱۱).
او آن پارچه را بر پارویی بست و آن را پرچم کرد و به زمین کوبید و با غلامانی که در پیرامونش فراهم آمده بودند، نماز فطر خواند و پس از نماز برایشان سخن گفت و از وضع دشواری که در آن بودند و از بیدادی که مالکانشان بر آنها روا میدارند، یادکرد و امیدداد که خداوند به وسیله او از آن وضع دشوار نجاتشان خواهدداد و «آنها را وعده داد به آزادی، سردارشدن و صاحب خانه و ملک شدن و اموال».
او در پایان سخنانش سوگند خورد که چنان کند.
«بعد از نماز و سخنرانی، کسانی را گفت که برای عَجَمانی (=غیرعربهایی) که کلام او را نفهمیده اند، سخنانش را ترجمه کنند» (طبری، ج ۱۴، ص ۶۳۱۴).
علی بن محمّد در همان روز عید فطر یاران زنگیش را گروه بندی کرد و سردارانش را برگزید. «آنها فقط سه شمشیر داشتند».
محمّد ابی عَون،حاکم شهر «اُبُـلّه [در کناره غربی دجله] و ولایت دجله»، با «چهار هزار کس» به جنگ زنگیان بی سلاح و بی چیز رفت. در جنگی که رخداد، مهاجمان شکست خوردند. «عدّه یی کشته و عدّه یی اسیر شدند که سالار زنگیان (=علیبن محمّد) گفت آنها را بکشند» (طبری، ج ۱۴، ص۶۳۱۵).
از آن پس، بارها، خلیفه عباسی برای جنگ با زنگیان سپاه فرستاد، امّا، زنگیان در این جنگهای نابرابر، باوجودی که سلاح و تجهیزات کارآمدی نداشتند، با تمام توان پیکار کردند و پیروزی همواره از آن آنها بود.
علی بن محمّد و سپاهش روز دوشنبه ۱۴ذیقعده ۲۵۵هـ (۲۳ اکتبر ۸۶۹م) در نزدیکی بصره با لشکریان خلیفه عباسی جنگیدند. در این نبرد که تعداد مهاجمان بسیار بیش از زنگیان بود، «کشتاری را که در آن رخ داد عظیم شمردند، ازجمله مقتولان بنیهاشم (=خاندان عباسیان)، جمعی از فرزندان جعفر بن سلیمان با چهل کس از تیراندازان معروف، با مردم بسیار که شمارشان معلوم نیست» (طبری، ج ۱۴، ص۶۳۴۱).
پس از این پیروزی، علی بن محمّد، سالار زنگیان، و یارانش جان گرفتند و بیمشان در دل مردم بصره و پیرامون آن افتاد.
معتمد، خلیفه عباسی، پس از این شکست، یکی از فرماندهان سپاهش به نام جَعلان تُرک را با سپاهی برای جنگ با آنها به بصره فرستاد.
جَعلان تُرک در نزدیکی اردوی زنگیان اردو زد، امّا، از آنرو که سپاهیانش سواره بودند و توان جنگیدن در نیزارها و نَخلستانها را نداشتند، در همان محلی که اردو زده بود، ماند و دور سپاه خود خندق کند و ماهها در همانجا زمینگیر شد.
شبی زنگیان در خندقهایشان بر آنها شبیخون زدند و لشکریان جَعلان از بیم زنگیان گریختند و خود او نیز اردو را واگذاشت و به سوی بصره گریزان شد.
شب چهارشنبه ۲۵ رجب سال ۲۵۶هـ (۲۸ ژوئن ۸۷۰ م) زنگیان به شهر اُبُـلّه، در کناره دجله و در نزدیکی بصره، یورش بردند و «بسیار بکشتند و شهر را بسوختند» (طبری، ج ۱۵، ص۶۳۹۹).
در همین سال شهر عَبّادان (=آبادان) و اهواز بدون جنگ و خونریزی تسلیم سالار زنگیان شدند.
روز ۱۷ رمضان ۲۵۶هـ (۱۸ اوت ۸۷۰م) اهواز به تصرّف زنگیان درآمد. در این سال سالار زنگیان رامهُرمز (در میانه بهبهان و شوشتر) را در خوزستان، به تصرّف درآورد.
سالار زنگیان و یارانش در ۱۷ شوّال سال ۲۵۷ هـ (۶ سپتامبر ۸۷۱ م) به بصره یورش بردند و در آن کشتار کردند و شهر را سوزاندند (طبری، ج۱۵، ص۶۶۱۸).
«صاحبُ الزّنج وقتی بصره را تصرّف کرد، قسمت عمده شهر را آتش زد و ویران نمود. لشکریان او سه روز شهر بصره را غارت کردند و مسجد جامع شهر خراب شد… می گویند در اثر این قیام و جنگهایی که رخ داد، در بصره قحطی سختی پدید آمد که مردم گوشت سگ و گربه و موش و آدمیزاد میخوردند…» («تاریخ ایران بعد از اسلام»، دکتر زرّینکوب، ص۵۶۵).
آخرین رویارویی
جنگهای سپاهیان خلیفه عباسی، با رزمندگان ژنده پوش «صاحبُ الزّنج»، همچنان، ادامه یافت. در برخی از این جنگها، ابواحمد موفّق، برادر معتمد، خلیفه عباسی، فرماندهی را به عهده داشت که در کار فرماندهی نبرد، بسیار، کارآزموده بود.
سرانجام، در بامداد روز دوشنبه دوم صفر سال ۲۷۰ هـ (۹ اوت ۸۸۳ م) جنگی بین سپاه ابواحمد موفّق و لشکر سالار زنگیان، در کناره رود ابوالخَصیب (=از شاخه های دجله در نزدیکی بصره) رخداد.
در این جنگ علی بن محمّد، سالار زنگیان، به محاصره افتاد و در گرماگرم نبرد جان باخت. ابواحمد «موفّق» فرمان داد سر او را بریدند و به پسرش ابوالعبّاس که در این جنگ با او همراه بود، سپرد که به بغداد ببرد.
ابوالعباس بههمراه سپاهش سر را به بغداد برد و روز دوشنبه ۱۸ جُمادیالاوّل ۲۷۰ هـ (۲۲ نوامبر ۸۸۳ م) در حالی که سر سالار زنگیان را در پیشاپیش سپاهش بر سر نیزه می بردند، با شکوه تمام، به بغداد وارد شد.
روزگار علی بن محمّد «صاحبُ الزّنج» از زمان آغاز قیامش در ۲۶ رمضان ۲۵۵ هـ (۷ سپتامبر ۸۶۹ م) تا روز دوشنبه دوم صفر ۲۷۰ هـ (۹ اوت ۸۸۳ م)، که در جنگ با برادر خلیفه جان باخت و سپاهش درهم شکست، ۱۴ سال و ۴ ماه و ۶ روز (به سال قمری) به طول انجامید. تختگاه سالار زنگیان در این سالها شهر مُختاره بود.