میازار موری که دانه‌کش است

(«بوستان» سعدی، باب دوّم «در احسان»)

«یکی سیرت نیکمردان شنو
 اگر نیکبختیّ و مردانه رو
که شبلی* ز حانوت (=دکّان) گندم فروش
 به ده برد انبان گندم، به دوش
نگه کرد موری در آن غَلّه دید
 که سرگشته هر گوشه‌ یی می‌دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت (=نتوانست بخوابد)
 به مأوای خود بازش آورد و گفت:
 مروّت نباشد که این مور ریش (=دردمند)
 پراکنده گردانم از جای خویش
 درون پراکندگان جمع دار
 که جمعیّتت باشد از روزگار
 (=از روزگار خاطرجمعی و آسایش بیابی)
 چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
 ـ که رحمت بر آن تربت (=مزار) پاک باد ـ
 میازار موری که دانه‌کش است
 که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
 که خواهد که موری شود تنگدل
مزن بر سر ناتوان دست زور
 که روزی به پایش در افتی چو مور
نبخشود بر حال پروانه شمع
 نگه کن که چون (=چگونه)سوخت در پیش جمع
گرفتم (=فرض کردم) ز تو ناتوان تر بسی (=بسیار) است
 تواناتر از تو هم آخر کسی است»
 («کلیات سعدی»، با مقدّمه و تصحیح محمدعلی فروغی، از انتشارات کتابفروشی علمی، چاپ پنجم، تهران، اردیبهشت ۱۳۶۴، ص ۲۷۸)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ابوبکر شبلی، از صوفیان قرن سوم هجری است. در سال ۲۴۷ در سامرا به دنیا آمد و در ۲۷ ذی حجّه ۳۳۴ هجری در بغداد درگذشت. او از معاصران و معاشران حسین بن منصور حلّاج بود.