آنچه در ایتالیا از بزرگترین حزب چپ غرب مانده چندین و چند حزب و گروه و دسته و شاخه است که فصل مشترکشان سیلیهائی است که از راست مردمفریب برلوسکنی دریافت می کنند. اگر حتی به بیست ـ سی سال پیش نگاه کنیم حزب چپ ایتالیادر هر محلهای شعبه داشت و از طریق این ظرف مشکلات و خواسته های جامعه را برداشت و آنرا وارد سیاست می کرد. حزب کمونیست ایتالیا در بطن جامعه بود و با بخش بزرگی از آن در رابطه بود. اینرا در جشن های سالانه اونیتا که در آن همه اعضاء و هواداران "بیریا" کار می کردند میشد مشاهده کرد. حزب در دل جامعه ریشه داشت. اما اکنون رجل چپ از بالا به جامعه نگاه می کند، آنقدر به خود باد می کند که از دید کارگران و مزدبگیران و حاشیه نشینان جامعه محو میشود. عاجز از دمخوردن با توده مردم، از بالا نسخه میپیچند و راهحل ارئه میدهند که طبیعتاً بیربط از آب درمیآید.
مردمی بودن به معنای آن نیست که دنبال مردم رفت و از سر بی حالی و فرصت طلبی آنچه را که اکثریتشان می گوید تائید کرد، اما به این معنا هم نیست که باید آنها را تودهای بیعقلی تصور کرد که می بایست تربیت شوند. روشنفکر چپ از عرش خودش به جامعه می نگرد و در مورد "هیجانات شکمی" آن نظریه صادر میفرماید. هرکس که در سالهای اخیر با رهبران چپ اروپا نشست و برخاست کرده باشد حتماَ دیده است که چگونه اغلب در برج عاج خود بزرگ بینیاشان فقط برای افکار و تحلیلهای خودشان اصالت قائلند و از اینکه مردم، مردم "خورده بوژوا" آنان را درک نمی کنند دلرنجند. این افراد در مقابل هر اتفاق منفی جامعه جمله بیمزه و کلیشهای "گفته بودم" را بلغور می کنند. اگر در ایتالیا سیاستمدارن فقط از خودشان و بین خودشان بحث میکنند، این امر در احزاب چپ به اوج خودش میرسد.
قصد این چهار خط نوشته تحلیل اوضاع چپ اروپا نیست این سطور را برای خودم نوشتم، تا به عنوان یک فرد با افکار چپ در این چاله نیفتم.