روزنامه «ملانصرالدین»

جلیل محمدقلی زاده


میرزا جلیل محمدقلی زاده اولین شماره روزنامه «ملانصرالدین» را در هفتم آوریل ۱۹۰۶ در تفلیس (پایتخت و بزرگترین شهر گرجستان) منتشر کرد. وی سالها بعد در بخشی از خاطراتش در این باره نوشت: «… بعد از آن که موقعیت پیش آمد، احزاب آزادی طلب آن روزی، حمله خود را علیه حکومت نیکلا [تزار روس]، که در سایه جنگ ناتوان گشته بود، آغاز کردند. آنگاه ما نیز با استفاده از این موقعیت، در اندیشه ایجاد زمینه یی برای خود برآمدیم تا بتوانیم در آن درد دل خود را بازگو کنیم.

اما مبارزه با حکومت تزاری را به فرصت بعدی موکول کردیم.
 نخستین اقدام و اولین وظیفه ما وضعیت ملّت اسلام بود که در پیش چشم داشتیم. قبل از هرچیز از نقاش عزیز و بی همتای خودمان "سمولینگ" خواستیم که با فرچه استادانه خود خواب غفلت ملل تیره بخت و خفته شرق را تصویر کند و آنچه که در صفحه اول نخستین شماره ملا نصرالدّین به تاریخ هفتم آوریل سال ۱۹۰۶ مسیحی به صحنه انتشار درآمد، یعنی تصویر ملتی که در خواب دیرین غنوده است، همانست که نقاش چیره دست ما "سمولینگ" با قلم استادانه خود در همان تاریخ آفریده است.
 خفتگان این جا، همان ملت تیره بخت ماست. همان مسلمانان بدبختی که در مقابل ناکامیهای این دنیا بهشت آخرت را دارند.

روزنامه «ملانصرالدین»

(نخستین کاریکاتور عظیم عظیم زاده در ملانصرالدین)

این بندگان "خوشبخت" خداوند، سخت در خوابند و با این که نیکلای شکست خورده و فرسوده از جنگ تحت تأثیر پیشگیری از انقلاب، آزادیهای موقتی را برای مردم اعلام داشته است، باز اینان همچنان در خوابند... این چیزی نیست که بتواند "بهشتیان" را بیدار سازد. چرا، صدای بمبهایی که گاه و بیگاه گرجیان به سوی حکومت پرتاب می کنند، بعضاً خفتگان را از خواب می پراند ولکن این خواب خوش با آن رؤیاهای شیرین به این آسانیها پایان نخواهد یافت … چیزی که هست، در میان خواب رفتگان کسانی دیده می شوند که خمیازه می کشند و قصد بیدارشدن دارند. "ملا نصرالدین" با مشاهده همین چشم انداز، در سرمقاله نخستین شماره خود خطاب به همین برادران مسلمان میان خواب و بیداری می گوید "برادران مسلمان! من به خاطر شما و برای شما آمده ام".
 

"ملا نصرالدین" واقف بود که برادران مسلمان علاقه چندانی به خواندن روزنامه و مجله ندارند و باز "ملا نصرالدین| به خوبی می دانست که بی علاقگی و بی اعتنایی برادران مسلمان به خواندن روزنامه شامل حال "ملا نصرالدین" نیز خواهد شد زیرا آنها فال بینی و سگ چرانی و پای قصه درویش نشستن و در سربینه حمام خوابیدن و برخورداری از این قبیل نعمتها را به خواندن روزنامه ترجیح خواهند داد. ولی با وجود این که برادران مسلمان "ملا نصرالدین" از خواندن روزنامه او امتناع خواهند کرد، با این همه او رو به برادران دینی خود کرده می گوید: "من به خاطر شما آمده ام و به غیر شما دیگری را منظور ندارم".

یعنی من به خاطر علاقه مندان به روزنامه و مجله نیامده ام، به خاطر فرهنگ دوستان نیامده ام، به خاطر برادران مسلمان متمدن نیامده ام، بلکه فقط و فقط به خاطر کسانی آمده ام که هنوز به فال بینی اعتقاد دارند … البته حقیقت نیز همین است. اگر در دنیا معتقدین به فال بینی و پای معرکه درویش نشین ها نبودند و اگر نبودند آنها"یی که سگ چرانی را به روزنامه خواندن ترجیح می دادند و اگر روی زمین از افراد متمدن و اهل عرفان پُر بود، آن وقت در دنیا اساساً به وجود "ملا نصرالدین" نیازی احساس نمی شد. زیرا دانشمندان گفته اند: "سخن خود به آنان گو که بر تو گوش نمی دارند".
 

به این ترتیب مجموعه "ملا نصرالدین" با درج این مطالب در سرمقاله شماره اول خود با موهومات و خرافات آن چنان درافتاد که بندگان خدایی که نام مسلمان بر خود داشتند، دو انگشت خود را در گوش کردند تا از شنیدن صدای این "ملا"ی مُرتد در امان باشند. برادران مسلمان که روزنامه از نظرشان می گذشت، سعی داشتند خود را از این مجموعه "لامذهب" کنار بکشند. تا جایی که یکی دو سال که از انتشار مجموعه گذشت، تیراژ آن پایین آمد. روزنامه یی که هدف خود را مبارزه با موهومات و خرافات قرار داده بود، از یک طرف دچار چماق تکفیر روحانی نمایان و از طرف دیگر مورد نفرت خان ها و بیک هایی می شد که در آن زمان احترام و نفوذ فوق العاده یی داشتند و وقتی دشمنی و کینه توزی هر درویش و سیّد کوچه گرد و حاجی و مشهدی بازاری را نیز بر آن بیفزاییم، دیگر روزنامه در میان توده مردم و احزاب نمی توانست رونق و جای پایی داشته باشد. زیرا در آن دوره، طبقات زحمتکش در نتیجه عقب ماندگی و جهالت و سیه روزی از فرهنگ و از آشنایی با روزنامه و نشریه به دور بودند و اگر این طبقات را که هیچ گونه نفوذ و قدرتی نداشتند کسر می کردیم، آنچه به جای می ماند همان بیک ها و خان ها و یک مشت طرفداران آنها بودند …
 

با همه این احوال، آنان که گوشهای خود را می گرفتند و می گریختند، در حال فرار می ایستادند و از دور نگاهی به پشت سر می انداختند و مطالبی را که در آن چاپ شده بود و تصویر خود را که به صورت کاریکاتور نمایان بود، می دیدند و قاه قاه می خندیدند و با این که بعد از خنده لعن و نفرین می کردند، با این همه از پس لعن و نفرین باز هم می خندیدند.
ولی چرا می خندیدند؟ و به کی می خندیدند؟

جواب این سؤال را در جایی از همان سرمقاله نوشته بودیم.
 "ای برادران مسلمان من! وقتی حرف خنده آوری از من شنیدید و قاه قاه خندیدید، گمان نکنید که به "ملا نصرالدین" می خندید … اگر می خواهید بدانید که به کی می خندید، آیینه را دست بگیرید و جمال مبارک خود را تماشا کنید!»
(«گوشه یی از خاطرات و چند داستان»، جلیل محمدقلی زاده، ترجمه م.ع. فرزانه، چاپ دوم، تهران)
 در زیر شماری از کاریکاتورهای روزنامه ملانصرالدین از نظرتان می گذرد:

روزنامه «ملانصرالدین»

روزنامه «ملانصرالدین»

روزنامه «ملانصرالدین»

روزنامه «ملانصرالدین»

روزنامه «ملانصرالدین»



 
این هم مطلبی از شماره هفتم روزنامه «ملانصرالدین»:
 «در روی کره زمین، در تون های حمام دو شهر برای سوخت از تُپاله استفاده می کنند: یکی نخجوان، دیگری تبریز. در همه جا تمام گرمابه ها یا با نفت گرم می شوند یا با هیزم، حتی در مراغه، خوی و دیگر شهرها نیز حمامها با هیزم گرم می شوند و در کره ارض شهری نیست که دود آن همسایه را اذیّت کند.
 

در دنیا ملتی نمانده است که تپاله را با توزین (=وزن کردن) نخریده و به کشتزارها ندهد، فقط در تبریز تپاله رایگان است. اگر در ولایت تبریز کشت نباشد خداوند متعال برای ما از هیچ نان می دهد و چون تپاله مجانی است صاحبان گرمابه ها هیزم نمی خرند، چرا که اگر آنها به هیزم پول بدهند آن قدر پولدار نمی شوند که الآن شده اند.
 برای ملت فرق نمی کند، اگر اجل من فرا نرسیده، دود حمام که از حالا مرا نمی کشد. به همین علت به فکر کسی نمی رسد که زندگی در دنیا این نیست که صبح به دکان رفته و عصر آبگوشت را خورده و بخوابی. تو که در میان دود متعفّن تپاله زندگی خواهی کرد، دیگر چرا سایر ملتها را نمی پسندی که آنها با دود حمامشان همسایه هایشان را خفه نمی کنند.
 دود همه جا را فرا گرفته: در مجالس و منازل دود دخانیات و دود مشروبات، در کوچه ها دود حمام، در معنویات دود موهومات، در روح و قلب، دود انحراف در افکار. خلاصه ملت در میان دود خفه می شود و در انتظار نجات است...
 از کی؟ انتظار از آن که دارای وجدان است؛ انتظار از هر میهن پرست و هر انسان آزاده و دوست واقعی.

 ملت در حال خفقان است. دودها از همه جا و از همه طرف ملت را احاطه کرده. اگر هر چه زودتر به داد ملت نرسیم ممکن است هر آن از بین برود .
 پس عجله باید کرد...»