وی در اردیبهشت ۱۳۸۷ توسط سپاه پاسداران در تهران دستگیر شد. ۲۵ روز اول بازداشت خود را در مکانی نامعلوم و تحت شکنجه شدید جسمی و روانی گذراند.
پس از آن، به بند ۲۰۹ زندان اوین تحویل داده شد و پس از تحمل ۶ ماه حبس به بند نسوان این زندان منتقل گردید. در تاریخ ۲۸ آذر ماه ۱۳۸۸ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، که به ریاست قاضی صلواتی برگزار شد به اتهام خروج غیرقانونی از مرز به تحمل دو سال حبس تغزیری و به اتهام محاربه از طریق ارتباط با پژاک، به اعدام محکوم شد.
شیرین زندگی کوتاه و پررنجی را گذراند ، اما برای همه آنچه که از سرگذرانده بود ، بجز جنگیدن با اجبارات چیزی را انتخاب نکرد.
در تلاشهای مختلفی که برای تجدید نظر در حکم او از طرف جریانات حقوق بشری مختلف صورت گرفته بود ، همگان ازاین همه مشکلات برای یک زن جوان درحیرت بودند و دریکی از نقل قولهایی که دروبلاگی که برای حمایت از شیرین فعالیت می کرد آمده است : خدیجه مقدم، فعال حقوق زنان در نامه ای به دادستان تهران درباره پرونده شیرین علم هولی، آورده است: «شیرین در اینجا مادری ندارد که بتواند بگوید بر او چه گذشته و چرا از خانه فرار کرده و به کردستان عراق رفته. او در یکی از روستاهای اطراف ماکو در خانواده ای 13 نفره و فقیر به دنیا آمده است، مسئولیت نگهداری از خواهران و برادران کوچکتر خود را داشته و هرگز به مدرسه نرفته است. در واقع، او نه کودکی کرده و نه از جوانی لذتی نصیب اش شده است. شیرین یک هفته قبل از ازدواج اجباری و قبیله ای و برای فرار از مشقت های زندگی اش از خانه فرار می کند»
او بی گناه است. ستمی که بر او روا داشته شده سه گانه است او یک دختر فقیر کرد است که به اعدام محکوم شده و فرصتی نیست تا نجات او. خواهش می کنم شیرین را نجات دهید.» اما براستی به جز همان هایی که برای انسانیت می جنگند و تلاش می کنند می توان ذره ای انتظار از حکام ظالم داشت ؟ آیا از آنها رحم یا عطوفتی ممکن است ؟ در سی ساله حکومت این ظالمان ، شیرین چندمین زنی است که بی دلیل اعدام می شود؟ این همه کینه به انسانها و بطور خاص به زنها از چه ویژگی ناشی می شود ؟
آیا انسان های واقعی این همه تمایل به کشتار دارند ؟
می توان تا بینهایت سوال مطرح کرد ولی پاسخ همیشه این است که در مقابل تو” ولایتی” بر اریکه قدرت نشسته است که ضحاک وار از خون جوانان وطن، عطش خودراخاموش میکند.
شیرین خود نیز شرایط زندان و رذالتهایی را که براو رفته است در نامه ای بیان کرده بود.
وی در نامهیی به تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۸۹ برخی از شکنجههایی را که بر او اعمال شده را چنین بازگو کرده :
« دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شده است، یعنی سه سال زندگی زجر آور پشت میلههای زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشتم را گذراندم. در مدت بلاتکلیفیم روزهای تلخی را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجویی های بند ۲۰۹ شروع شد. بعد از دوران ۲۰۹ بقیه مدت را در بند عمومیگذراندم. به در خواستهای مکرر من برای تعیین تکلیفم پاسخ نمیداند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند.»
به من میگویند بیا و کُرد بودنت را انکار کن، پس میگویم: اگر چنین کنم خودم را انکار کرده ام»
و ی خطاب به بازجو و قاضی جنایتکارش نوشت: در آن زمان که من را بازجویی می کردید حتی نمی توانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان، زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجوییم کردید و محاکمه ام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالی بوده که من درست نمی فهمیدم در اطرافم چه می گذرد و من نمی توانستم از خود دفاع کنم.
شکنجه هایی که علیه من به کار گرفته اید، کابوس شبهایم شده، درد و رنجهای روزانه ام در اثر شکنجه های که شده بودم با من روزی را سپری می کنند. ضربه ای که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب دیدگی در سرم شده است. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم می آورند. سر دردهایم آنقدر شدید می شود، که دیگر نمی دانم در اطرافم چه می گذرد، ساعتهایی از خود بیخود می شوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خونریزی می کند و بعد کم کم به حالت طبیعی برمی گردم و هوشیار می شوم»
امروز ۱۲ اردیبهشت ۸۹ است (۲/۵/۲۰۱۰ ) و دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستنند، که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود. من نمی دانم این همکاری چه معنی دارد، وقتی من چیزی بیشتر از آنچه که گفته ام برای گفتن ندارم. در نتیجه آنها از من خواستند تا آنچه را که می گویند تکرار کنم و من چنین نکردم. بازجو گفت: ما پارسال می خواستیم آزادت کنیم اما چون خانواده ات با ما همکاری نکردند به اینجا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آنها و تا به هدفهای خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد، اما آزادی هرگز»
شیرین در اثر شکنجه هایی که بر او وارد شد، دچار ضعف بینایی شده بود.
و سحرگاه 19 اردیبهشت ماه دیدیم که جانیان حاکم که در وحشت و هراس خیزشهای مردمی ، تنها برای ایجاد فضای رعب و وحشت و این که برای خود زمان بخرند و از آنجا که زنان دلیر ایرانی یکسال تمام ،علاوه برهمه سالهای پیش از آن، چنان برتمامیت او تاختند که دیگر قدرت نمایی های روزمره از آنها تضادی حل نمیکند ،
پس به ناچار دست به اعدام این شیر زن کُرد زدند .
آری همین دژخیمانی که شهادت ندا آقا سلطان را با انواع واقسام سناریوها به بیگانه مربوط میکردند تابار گناهان خود را ازترس حسابرسی مردم سبک کنند ، حال براحتی یک شیرزن کرد را که به خواسته های پلید زن ستیز و ملیّت ستیز آنها تن نداد و وجود خودرا انکار نکرد بدون هیچ گونه رعایت قوانین قضایی به دار میکشد.
براستی که خون شیرین بار دیگر اثبات کرد ، این حاکمان چه درخیابانها وچه در زندانها و همه جا ، چگونه از مقاومت مردم وحشت دارد و از انجام هر جنایتی برای حفظ قدرت ابایی ندارد .
پس در آخر می گویم :شیرین عزیز از تو آموختیم که چگونه باید برای هویت خود جنگید .
و برای جنگیدن تنها لازم است ، دشمن را بشناسی و همانا تو بهترین شناخت را از این دون صفتان تاریخ داشتی .
راهت را ادامه میدهیم . درخیابان . در دانشگاه . در مدرسه .در شهر . در روستا. در زندان . ..
مابیشماریم ...
تهران اردیبهشت89