بست میخانه و بتخانه سالوس گشود
زین سبب در دو جهان لعنت مستانش باد
نفس آمیخته با جنگ و خرابی به جهان
جغد را همنفس صبح سحرخوانش باد
کفر خود ترجمه کرده ست به دین واعجبا!
شعله خشم بر این ظلمت ایمانش باد
دین او مظهر ظلم است و تباهی و ریا
بسته تا صبح ابد رونق دکّانش باد
به عمل دیو بُد او گرچه به ظاهر انسان
همنشین تا به ابد با دد و دیوانش باد
آن درختی است که مسموم بُود میوه او
جمله گم در دو جهان ریشه و بنیانش باد
راحت و امن گرفته ست ز هر خُرد وکلان
وحشت و ترس به هر ثانیه مهمانش باد
نان ربوده است چو از سفره ایتام صغیر
لقمه از سنگ سر سفره و بر خوانش باد
خلق را مضطرب از نکبت این خرقه به دوش
خاطرش مضطرب هر لحظه پریشانش باد
به افول است کنون دولت این دیو پلید
لعنت خلق و خدا بر تن و بر جانش باد