نگو "سکوت و صبوری" توراست چاره ی کار
سکوت و صبر کلامی به گفتمان تو نیست
میازمای و مرو راه رفته را از نو
جواب نو به دل "کهنه امتحان" تو نیست
ز روی ساده دلی گرگ را مخوان چوپان
بدان که می درَدَت عاقبت، شبان تو نیست
نگو شب است و چراغی نمی شود روشن
چراغ توئی،شعله، غیر جان تو نیست
نگو شب است و سحر نیست در نظرگاهت
مگر به چشمه ی خورشید آشیان تو نیست؟
بزن به سینه ی دریا، گذر کن از ساحل
!فرو کشیده در این پهنه، بادبان تو نیست