ـــ ۱ ـــ
چندان بماندیم که بدیدیم روزگارتان
شرمنده شد تموچین و هیتلر از رفتارتان
ماکیاول و گوبلز راحت شدند ز بدنامی
وقتی شنیدند هر کدام شان، گفتارتان
شغال و گرگ و روبه و هر درنده یی
نادم شدند ز هر طعمه از خوی کفتارتان
دل ها چنان تنگ شد در فراخنای ظلم تان
که خون مظلومان رسیده تا به دستارتان
غزل به عشق فرشته و یاران توانم گفت
نه این دروغگویان بی دل که باشند همکارتان
نومید و خسته نشد رحمان از دوام شما
تا در رسید به امید، روزگار زارتان
ــ ۲ ــ
به هر روزه
چانهٌ مرگ می اندازید و
یاوه می بافید برای ماندگاری تان
اما در شیب پر شتاب زمان
دوزخ دهان گشوده است
چونان دره یی عمیق
به بلعیدن ناکسان روزگار .
دهان اهریمنی شمایان
پُر، از باروت انفجار توده ها
عمامه هاتان بمب های اتم
در کابوس های ترس تان .
در انفجار انزجار خلق
جایگاه رفیع تان
فروزنده قصر خدای تان
اهریمن .