«شبی دود خلق آتشی برفروخت/
شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
یکی شکر گفت اندران خاک و دود/
که دکان ما را گزندی نبود
جهاندیده یی گفتش "ای بوالهَوَس/
تو را خود غم خویشتن بود و بس؟
پسندی که شهری بسوزد به نار/
اگر چه سرایت بود بر کنار؟
به جز سنگدل کی کند معده تنگ (۱)
چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ؟(۲)
توانگر خود آن لقمه چون میخورد/
چو بیند که درویش خون میخورد؟
مگو تندرست است رنجوردار (۳)/
که میپیچد از غصه رنجوروار
سبُک پی(۴) چو یاران به منزل رسند/
نخسبد که واماندگان از پسند
دل پادشاهان شود بارکش(۵)/
چو بینند در گل خر خارکش
اگر در سرای سعادت کس است/
ز گفتار سعدیش حرفی بس است
همینت بسنده ست اگر بشنوی/
که گر خار کاری سَمَن نَدرَوی»
ـــــــــــــــــــــــ
«کلیات سعدی»، با مقدمه و تصحیح محمدعلی فروغی، کتابفروشی علمی، چاپ پنجم، اردیبهشت ۱۳۶۴، «بوستان»، باب اول، «در عدل و تدبیر و رأی»، صفحه۲۴۴)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ تنگ کردن معده، کنایه از پرخوری و پرکردن معده
۲ ـ به جز انسان سنگدل چه کسی معده را از پرخوری پرمی کند وقتی که می بیند دیگران از شدت گرسنگی سنگ بر شکم بسته اند؟
۳ ـ رنجوردار: دردمند، بیمار
۴ ـ سبُک پی: تیزتاز، تندرونده
۵ ـ بارکشیدن: غصّه خوردن، سختی را تحمّل کردن