«به تبریز بودم به سال یکهزار و دویست و شصت و پنج از هجرت. روزی با شاهزاده محمد رحیم میرزا، به عزم شکار آهو از شهر خارج شدیم. در مراجعت پاسی از شب گذشته بود که به سردرود، محله یی در اطراف تبریز، رسیدیم. از فراز پل روشنایی هایی بسیار از سوی شهر پدیدار شد و هیاهو بود. گفتیم شاید جایی آتش افتاده و آن روشنایی از آن است، و آن هیاهو به این سبب که به فرونشاندن آتش گرد آمده اند. عنان (=افسار اسب) سبُک کردیم. فرّاشی چند از شاهزادگان پرسیدند. تهنیت گفتند که حضرت صاحب الاَمر علیه السّلام معجزه کرده. شهر و بازار چراغان کرده اند.
به بازار رسیدیم. همه دکانها پر چراغ و بانک صلوات بود و تهنیت همی گفتند که تبریز شهر صاحب الامر شد، از مالیات و حُکم حُکّام معاف است. پس از این حُکم، تنها با گاو بزرگ مقام است.
بدان سو شدیم، مسجد و مقام سراسر پر چراغ بود، و روسپیان بر بام بودند. کوس (=طبل بزرگ) همی زدند.
آنجا سجده کردیم و به درگاه شدیم. حکمران حشمت الدّوله بنشسته بود. کجا یارای دم زدن داشت. مردم از هر سو گرد آمدند، که جای ارزن انداختن نبود.
آن گاو را آقا میرفتّاح مجتهد تبریزی برده بود، جُلی (=پارچه یی) از بافته کشمیر بر او انداخته، فوج فوج همی رفتند و بر سُم آن حیوان بوسه همی زدند، و مدفوع گاو را به تبرّک همی بردند، تا جایی که سفیر انگلیس چهل چراغ بلوری بفرستاد و بیاویختند، و آنجا خدّام و فرّاش بگماشتند.
مردم نواحی فوج فوج با چاوش به زیارت همی آمدند. همه روزه معجزه یی دیگر همی گفتند، که فلان کور بینا شد، و فلان گنگ (=لال) به زبان آمد، و فلان لنگ پای کوفت.
برخی از بزرگان بدین کار بیشتر قوت همی دادند.
تا یک ماه کس را قدرت نبود سخنی در این کند. مردم غوغا (=آشوب طلب) هر یک هر چه می خواست، می کرد و می گفت و به تن آن گاو موی نمانده همه برکنده بودند.
یک تن دیدم از بزرگ زادگان تبریز، که ضعفی در باصره داشت. یک ماه به غُرفه یی از غُرَف (=غرفه ها) مسجد نشسته بود که شفا یابد.
از قضای ایزدی گاو بمرد... اما مردم غوغا اندکی از آن صولت نیفتادند، تا دیرباز همی آمدند...»
(«تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز»، نادر میرزا قاجار، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد).
***
دکتر شفیع جوادی در کتاب «تبریز و پیرامون» گزارشگونه یی از این واقعه را به نقل از کتاب «تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز»، نادر میرزا قاجار، نوشته که بخشی از آن را در زیر می خوانید:
«... به سال ۱۲۶۵ هجری قمری (۱۸۷۴ میلادی) قصّابی در میدان "صاحبالامر" [تبریز] میخواست گاوی را ذبح کند (=بکشد). گاو از زیر دست وی دررفت و به "مسجد قائم" گریخت. قصاب ریسمانی برد و در گردن گاو انداخت تا [گاو را از مسجد] بیرون بکشد. گاو زور داد، قصّاب به زمین خورد و در حال (= فوراً) قالب تهی کرد(=مرد).
در این وقت بانگ صلوات مردم بلندشد و این امر معجزه یی تلقّی شد. بازار تا یک ماه چراغانی گردید. تبریز شهر "صاحبالزمان" به شمار آمد و مردم خود را از پرداخت مالیات و توجّه به حکم حاکم معاف دانستند.
گاو را به منزل مجتهد جامع الشرایط وقت "آقا میرفتّاح" بردند و ترمه (=پارچه کُرکی گرانبها)یی رویش کشیدند.
مردم دسته دسته با نذر و نیاز به زیارت آن [گاو] رفته و به شَرَف سُم بوسی اش نائل آمدند... در عرض یک ماه مویی از گاو به جا نماند و همه به تبرّک رفت.
کور و لنگ، غرفه ها و شاه نشین های مسجد را پر کرده بودند. هر روز معجزه و آوازی تازه بر سر زبانها افتاد. بزرگان، پرده و فرش و ظرف به مسجد میفرستادند.
کنسول انگلیس هم چهلچراغ فرستاد که هماکنون زیر گنبد مسجد آویزان است. قضا را (=از قضا، اتفاقاً) گاو مرد و غوغا اندکی آرام گرفت. امّا از توجه عوام، نان غوغائیان در روغن بود...
"حاج میرزا باقر، امام جمعه تبریز، که با کنسولگری انگلیس رابطه مستقیم داشت، فتواداد که هر کس در جوار آن مسجد باده بنوشد یا قمار کند واجب القتل خواهد بود. چون رسماً شهر تبریز محل ظهور "امام زمان" اعلام شده بود...
اخبار گاو مقدس به پایتخت رسید. امیر کبیر، صدر اعظم ناصرالدّین شاه، که اصولاً با دخالت ملایان و فقها در کار سیاست و مملکت مخالف، و حقیقت ماجرا را از مأمورین خُفیه خود شنیده بود، بعد از کاوشهایی به این نتیجه رسید که این بار دست کنسول دولت انگلیس در کار است و جناب مستر استیونس، در ماجرای گاو مقدس دخالتی آشکار دارد. او در نامه یی به خانم شیل، همسر کنسول انگلیس در ایران، از دخالتهای بیجا و شیطنت آمیز کنسول انگلیس در تبریز گله می کند و می نویسد: بعد از آن که مردم اَجامره و اوباش تبریز به جهت شرارتهای خودشان در امور مُلکی، و اتلاف مالیات دیوانی از برای خود مأمن و بَستی قرار گذاشته، و خودسریها کردند، عالیجاه مشارالیه، جرج استیونس، کنسول انگلیس، به جهت تقویت آنها و استحکام خیالاتشان، چهلچراغی به مسجد صاحب الزمان فرستاد و بر آنجا وقف کرده، و بدین وسیله زیاد از حدّ باعث جرأت عوام و اَشرار گشته، که آنان پای جسارت را پیشتر گذارده اند تا از این خیالات عوام، خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند.
میرفتاح، مجتهد تبریزی، عامل اصلی فتنه تبریز و غوغای عامه بود... و در بوسیدن سُم گاو مقدس بر دیگران پیشی گرفته بود. او مردم عوام را واداشت تا در شهرهای آذربایجان، بر سر کوچه و بازار، از معجزات حضرت گاو داستانها بسازند و نعره زنند که شهر تبریز مقدس و از مالیات دیوان و حُکم حکّام معاف است. حتّی چهره گاو را نقاشان زبردست ترسیم کردند و به زائرین بقعه مبارکه فروختند و مردم نادان در خانه های خود شمایل گاو صاحب الزّمان را آویختند. متولّیان حضرت گاو از سر نادانی به جای کاه و یونجه، به او نقل و نبات دادند، لذا بعد از چندی گاو مقدس بیمار شد و مرد. مردم با حُزن و اندوه فراوان، در حالی که بر سینه می کوبیدند، تشییع جنازه مفصّلی از آن بزرگ مقام کردند و گاو را در مکانی به خاک سپردند، که هنوز آرامگاه گاو صاحب الزّمان برای اهل منبر معروف است» (تارنمای «راوی حکایت باقی» ـ پرند).