چه بودهای؟
چه بودهٰای زیر این گنبد مرمرین
که مینایش را از سفرههای آب آوردهاند
و چیستی؟
وقتی که عبور میکنی
با قایقی از کاغذ و اشک و رؤیا
در مه صبحگاهی خیال...
فصل پیش رو
با کدام دغدغه ناباورانه
رنگ خورده است که این چنین
کاهلانه به سر وقت قمریها رفته است؟
مرا ای جادوی پائیزی رنگها
از این ملال روزها
و تشویش لحظههای بی رنگ
به دیدار پرندگانی ببر
که آواز تشنگی شان را
با دهانی خونین خواندهاند.
هرذرهات زنده در دقیقهای دور
هر تار ریشهات
افشان در خاکی کهن،
و هر شاخهات
رو به روی صبحی سرد
با ادامهای در آواز چکاوک
تا فردایی نشسته در خانة پائیزی انتظار.
معنای سفری!
هربار،
برآمده از نازکای حسی گنگ
و گمشده در خنکای خوابی تابستانی.