او در شرح چگونگی سروده شدن این شعر مینویسد:
«سالهای بد بود؛ سالهای بعد از اعدامهای روی پشتبام و محکمههای بیعدالتی به نام عدالت و قسط اسلامی. دلم از ویرانیها گرفته بود. در خانه تنها بودم. توی آشپزخانه یک میز کوچک بود و من بودم و کاغذ و قلم در دستم و هزار غم در دلم. نشستم. شعر در جانم میجوشید. ویرانیها را میدیدم و در فکر آن بودم که چه میتوان کرد؟ وطن درهمشکسته و ویران بود.
برخاستم. یک فنجان چای ریختم و به آرزوهای لگدمالشده اندیشیدم. کسی را نداشتم که با او درد دل کنم. دو سه شب پیش "سیمین" را دیده بودم؛ "سیمین دانشور" ویرانتر از خودم و سرگردانتر از من. هنوز "جزیره سرگردانی" را ننوشته بود. با من که حرف میزد انگار ایستاده است و از ته قلب من فریاد میکُند.
یکمرتبه شعر آمد. شعری که امید را به فردا نشان میدهد. ته قلبم روشن شد. فکر کردم اگر هم مُرده باشم دوباره برمیخیزم که اهرمن ویرانگر را درهم بشکنم.
نوشتم: "دوباره میسازمت وطن". از دلم پرسیدم: "با چی؟" و دل گفت: "اگرچه با استخوان خویش..." و شعر شکل گرفت؛ همین شعری که دارید میخوانید: "دوباره میسازمت وطن". و شعر را به "سیمین دانشور" هدیه کردم که همیشه دلش مثل من برای دوباره ساختن وطن میتپد» (تارنمای «راوی حکایت باقی).
«دوباره میسازمت وطن!»
«دوباره میسازمت وطن!/
اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم،/
اگرچه با استخوان خویش
دوباره میبویم از تو گل،/
به میل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون،/
به سیل اشک روان خویش
دوباره، یک روز آشنا،/
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم،/
ز آبی آسمان خویش
اگرچه صدساله مردهام،/
به گور خود خواهم ایستاد
که بر دَرَم قلب اهرمن،/
ز نعره آنچنان خویش
کسی که «عَظم رَمیم»(۱) (=استخوان پوسیده) را/
دوباره انشا کند(=بیافریند) به لطف
چو کوه، می بخشدم شکوه،/
به عرصه امتحان خویش
اگرچه پیرم ولی هنوز،/
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز میکنم/
کنار نوباوگان خویش
حدیث حُبّ الوطن(۲) ز شوق/
بدان روش ساز میکنم
که جان شود هر کلام دل،/
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،/
بجاست کز تاب شعلهاش
گمان ندارم به کاهشی،/
ز گرمی دَمان خویش
دوباره میبخشیام توان،/
اگرچه شعرم به خون نشست
دوباره میسازمت به جان،/
اگرچه بیش از توان خویش».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) ـ اشاره دارد به آیه ۸ سوره «یس» (سوره ۳۶ قرآن): «...مَن یُحیی العظام و هیَ رَمیم» («کسی که به استخوانها جان می بخشد در حالی که آنها پوسیده اند»)
(۲)ـ «حُبُ الوطن منَ الایمان» (دوست داشتن وطن از نشانه های ایمان است)، از احادیث منسوب به پیامبر اسلام.