اینجا جسد جوانی افتاده که عده یی دورش ازدحام کرده اند که از سرما یخ زده است . این هم از آن حرف هاست .. مگر می شود در نظام مقدس کسی یخ بزند . این هم از توطئه های جدید منافقین است . خواستم ببینم امروز کشیک کدام پزشک قانونی هست ؟ پرفسور حاج آقا مسعود خدابنده یا اخوی بزرگ ایشان پرفسور دکتر حاج ابراهیم آقای خدابنده ؟ ... البته درست می فرمایید فرقی با هم ندارند . جسارت نشود در مثل مناقشه نیست که گفته اند : سگ زرد برادر شغال است . ولی پرفسور حاج ابراهیم در زمینه زهر خوران وقوف و تخصص غریبی دارد . جنازه باید کالبد شکافی شود تا معلوم گردد منافقین به او زهر خورانده اند یا خفه اش کرده اند ( شلوغی و هُو ملت) ... سر و صدا نکنید ! منافقین بدجوری دارند زیر پوست شما می دوند ( صدای هُو زدن ) .... ببخش برادر صابر ! گذشت آن دوره یی که امت در صحنه داشتیم ، حالا تا بخواهی دشمن داریم ( صدای کف زدن و هورا کشیدن ) ... چه خوب ! آمبولانس هم رسید ... اتفاقا راننده اش هم علی آقای شیرزاد خودمان است . قربان شما و خدا حافظ !
ــ ۱۵ ــ
مردی پیش طلبه یی حکومتی که در همسایگی بود شکوه کرد :
ــ هر چه می کنم پسرم ادب نمی شود . طلبه گفتش :
ــ ادب کردن هم استادی می خواهد . کمربند از کمر برگیر و بیافت به جانش ، ادب می شود .
مرد گفت :
ــ زنم نمی گذارد . خانه را روی سرم خراب می کند.
ــ پس پسر را با مادر تربیت کن .
ــ ۱۶ ــ
بیابان بود . ملایی دستور داد به توقف اتوبوس که تا خورشید فرو ننشسته ، نمازگزاران نماز بگزارند ... بعد از جوانی پرسید :
ــ شما را قطب نما هست ؟
جوان پاسخ داد :
ــ آغا ! من که کریستف کلمب نیستم
ملا برافروخته گفت :
ــ اگر گریس کُلفت نیستی لابد یا منافقی یا ملحد !
ــ ۱۷ ــ
شاعری گفت :
ــ اگر تا حالا باد هوا بافته بودیم الآن کلی مشتری داشتیم .
دوست به طعنه گفتش :
ــ برو به دربار ولایت تا نانت در روغن فرد اعلا تلیت شود.
شاعر گفت :
ــ بی نان مردن بهتر از آنکه در روغن فرد اعلای گرگ و کفتار تلیت شود .
ــ ۱۸ ــ
شاعری را عموی بی سوادش گفت :
ــ تو که با شعرهایت روی سعدی را کم کرده یی چرا به خدمت رهبر معظم نمی روی
ــ عموجان ! خیالت راحت باشد که بیرون از قطار ولایت نیستیم . این عنوان روشنفکری بدجوری دست و بال ما را بسته است . ناچاریم خیلی آفتابی نشویم .
ــ ۱۹ ــ
یکی از بستگان به سرزنش از روشنفکری پرسید :
ــ شما را در عهد شاه بخاری بود . چه شد که در عهد شیخ بی بخار شدید ؟
روشنفکر جواب داد :
ــ بخارمان شد روغن چراغ جادو که امروز به پت پت افتاده .
ــ و بگو که هنوز هم می سوزاند خلقی را .
ــ ۲۰ ــ
ملایی در عبور به بانویی رسید و پرسید :
ــ خواهر ! به چشمم آشنا می آیید ... در صیغه خانه بالاتر از این منطقه نبودید ؟
زن به غضب نهیب زد بر او که :
ــ برو گمشو ! مرا با یکی از همشیره هایت عوضی گرفتی .
ملا که معلوم بود خودش باکی ش می شود گفت و رفت :
ــ ای وای خواهر.. چه بی ادب !
ــ ۲۱ ــ
کارگری بر چوب بست ضمن کار خوش خوشان می خواند : « همینطور که رفتی رفتی / گافت به دلی نفتی »
عابری بسیجی سر رسید و هی زد :
ــ داری روز رحلت امام راحل تصنیف می خوانی ؟ بیا پایین ببینم !
کارگر گفت :
ــ دارم نوحه به آهنگ تصنیف می خوانم . مگر از مُد نوحه خوانی امسال خبر نداری ؟
ادامه دارد ....