اجرای فرمان رضاشاه برای جایگزینی اجباری کلاههایی که مردان به سر میگذاشتند، ازجمله عمامه، به کلاه شاپو، در مشهد که شهری مذهبی بود، اختلافاتی را حتّی در بین مسئولان حکومتی در این شهر دامن زد.
فتحالله پاکروان، استاندار خراسان، که تازه به این مقام گماشته شده بود، عقیده داشت که حکومت باید در برابر مقاومت مردم در پذیرش کلاه شاپو ـ که کلاهی فرنگی و بیگانه به شمار میرفت ـ به زور و خشونت متوسّل شود، امّا محمدولی اسدی، نایب التّولیه آستان قدس رضوی، بر این باور بود که مشهد شهری مذهبی است و روحانیون در توده مردم نفوذ زیادی دارند، برای جلوگیری از وقوع اعتراضات و شورش احتمالی، باید استفاده از کلاه شاپو بهجای عمامه یا کلاههای معمول دیگر، با تحمیل و اجبار همراه نباشد. امّا، سیاست تحمیل اجباری کلاه شاپو، در عمل به جریان افتاد و به شیوه بسیار وحشیانه و خونباری به اجرا درآمد.
***
شیخ احمد بهار، از شاعران آزادیخواه مشهد، که همزمان با فاجعه مسجد گوهرشاد مشهد، در آن شهر میزیست و در همان واقعه به زندان افتاد و با شماری از دستگیرشدگان این رویداد خونین همبند شد، دراینباره مینویسد:
«قضیه بمباران و قتل و غارت مسجد و حرم امام رضا در زندگی ما دو بار تکرار شده؛ دفعه اول که به دست تزاریان صورت گرفت، باآنکه خیلی برای مسلمین دردناک بود، از حیث قتل نفوس و بیاحترامی به این پایه نرسید. باوجود آن، نام آن را "عاشورای ثانی" نهاده بودند و هنوز هم در مشهد و بسیاری از ولایات، مسلمین روز مزبور را عزادارند. ولی این فاجعه، که اتفاقاً در همان روز دهم ربیع الثّانی [۱۳۳۰قمری] که تزاریان دست به آن رفتار خشن زده بودند، تکرار شد... خیلی فجیعتر و از حیث کشتار بهمراتب افزونتر بود. بهطوریکه خراسانیها "عاشورای ثالث"ش میخوانند... جمعی... از مردم که راجع به کلاه تازه حرفهایی زده بودند، شهربانی عدهای از اینها را گرفت و حبس کرد. جمعی دیگر به هواخواهی محبوسین برخاستند و ... به [رضاشاه] تلگراف کردند که چرا آنها را توقیف کردهاند. شهربانی تلگراف کنندگان را، که قریب صد تن میشدند، توقیف کرد. البته عده بیشتری باز به حمایت آنها برخاستند و به مسجد جامع [گوهرشاد] رفتند... روز اوّل مأمورین آگاهی با اسلحه گرم... ریختند و چند نفر را در میان مسجد به قتل رسانیدند. روز دوّم عدّهای نظامی به آنها شلیک کردند و عدّه دیگری را به خاک هلاک افکندند و خیلی جوانهای خوب کشته شدند...
شب دهم ربیع الثّانی (۲۰تیرماه ۱۳۱۴ش) اطراف مسجد [گوهرشاد] محاصره شد... نظامیان با نحو مفتخرانهای میگفتند:
...قسمت توپخانه خیلی فعالیت به خرج داد و درب مسجد را از طرف پایین شکست و قسمت پیاده هم از طرف صحن کهنه و حرم امام رضا وارد مسجد شد و مسجدیها را هدف اسلحه سرد قراردادند ولی چون عدّه آنها زیاد بود، اسلحه گرم مصرف شد وعده خیلی زیادی به قتل رسیدند. مسلسلهای کوچک را دم در شبستانها قراردادیم و به داخل شبستانها شلیک کردیم. مثل برگ درخت مقتولین روی هم ریختند. بعد قریب دو هزار نفر را دستگیر کردیم که الآن در فوج پیاده در میان بیابان، همه، نگهبانی میشوند و مثل حلقه انگشتر اطراف آنها را پیادهنظام احاطه کرده است و هر شب عدهای از آنها را شلّاق میزنند...
شهر نظامی است. مردم خیلی کشتهشدهاند. اجساد کشتگان در چند نقطه مختلف با کامیونهای بزرگ و غیره برده شده و دفن شده است. خیلی از مردم زخمی بودهاند ولی آنها را جزء کشتگان در کامیونها ریخته و زنده به گور کردهاند.
در مسجد [گوهرشاد] صبح آن شب کشتار، خون بهقدری زیاد بوده که از آجرهای مسجد، لَخت لَخت میکندهاند و بالاخره حریف نشدهاند، بعضی آجرها را کندهاند. درودیوار مسجد همه خونآلود است. بهقدری قطعات اجساد، از قبیل انگشت، دست، پا، سر، داخل خونها و شبستانها و صحن مسجد بوده است که کامیونها از آنها پرشده و بردهاند. بهقدری مردم مفقودالاثر هستند که هر خانوادهای گمشدهای دارد ولی جرأت اظهار ندارد...
[رضا]شاه اکیداً امر داده است که با جبر و فشار و کارزار، این کار خاتمه یابد... کسانی که با چشم خود روز بعد مسجد گوهرشاد را دیدهاند، چنین میگویند: صحن مسجد غرق خون بود، بهطوریکه لَخت لَخت از زمین میکندیم. فرش زمین ناپدید بود. دیوار شبستانها بهقدر یک آدم قدراست خونآلود بود. ازبسکه مردم مجروح خود را به درودیوارها زده بودند جایی را که بتوان از سفیدکاری سابق پیدا کرد، نبود... دهاتیهایی که از خارج شهر آمده بودند، در شبستانها خفته بودند. هنگام شلیک به داخل شبستانها، راه فرار نداشتند، مثل برگ درخت رویهم میریختند و تا جان داشتند خود را به درودیوار میزدند. خون آنها شبستانها را لجنزار میساخت...»(۱).
***
رضاشاه که از بازتاب گسترده این واقعه خونین بسیار خشمگین شده بود، دستور رسیدگی به آن را صادر کرد.
سرهنگ بیات، رئیس شهربانی مشهد، برکنار شد و سرهنگ رفیع نوایی، رئیس شهربانی آذربایجان، که پیشتر نزدیک به ده سال رئیس شهربانی خراسان بود، بهجای او گمارده شد و برای رسیدگی به این قضیه مأموریت یافت.
پاکروان، استاندار خراسان، معتقد بود اسدی در انگیزش و شوراندن مردم برای ایستادگی در برابر دستور دولت و به وجود آمدن این خیزش، موثّر و مشوّق بوده است. نوایی نیز که با اسدی از گذشته خردهحسابهایی داشت، در گزارشی که پس از یکی دو ماه برای دولت فرستاد، فاجعه مسجد گوهرشاد را نتیجه انگیزشها و اقدامهای اسدی اعلام کرد. ازاینرو، هیئتی نظامی به سرپرستی سرهنگ آقاخان خلعتبری از تهران به مشهد رفت و بر اساس پرونده تشکیلشده دستور دستگیری اسدی را صادر کرد. این هیئت به زور و آزار از اسدی اقرار گرفت و بر اساس آن دادگاه صحرایی به ریاست خلعتبری و دادستانی سرهنگ قریب تشکیل شد و این دادگاه اسدی را محاکمه و به اعدام محکوم کرد.
محمدعلی فروغی، رئیس دولت و نخستوزیر رضاشاه، که با اسدی دوست و خویشاوند بود و دو تن از دخترانش عروس اسدی بودند، در مقام شفاعت برآمد ولی رضاشاه به حدّی عصبانی و برآشفته بود که نهتنها شفاعتش را نپذیرفت بلکه او را به وضع توهینآمیز و زنندهای از تمام مشاغل مهم برکنار و تحت نظر شهربانی در خانهاش زندانی کرد و دستور داد حکم اعدام اسدی را به اجرا درآورند.
یکی از دلایل مهم عصبانیت و ناخرسندی رضاشاه از فروغی، گویا نوشتهای از او بود که آن را به هنگام بازرسی نامههای اسدی پس از بازداشتش، یافته بودند و فروغی بهطور دوستانه و خصوصی، در پاسخ یکی از نامههای اسدی، ضمن شرح مطالبی دربارهٔ رضاشاه، این بیت را نیز از مولوی درباره او نقل کرده بود:
در کف شیر نر خونخواره یی/ غیر تسلیم و رضا کو چاره یی؟
سرلشکر محمدحسین آیرُم، رئیسکل شهربانی کشور، این نامه را برای رضاشاه تلگراف کرد. رضاشاه از این نامه آنچنان از فروغی خشمگین شد که با فریاد او را «زن ریشدار» خواند (ویکیپدیا).
پس از اعدام محمدولی اسدی، از پسر او، علی اکبر اسدی، نماینده مجلس شورای ملی، سلب مصونیت قضایی شد و او را نیز مانند فرزندان دیگر اسدی دستگیر و زندانی کردند.
فروغی نیز تا پایان سلطنت رضاشاه، برکنار از تمام مناصب دولتی، تحت نظر و خانهنشین بود.
منابع:
ــــــــــــــــــ
۱ ـ «شناسنامه»، زندگانی و آثار شیخ احمد بهار، به کوشش جلیل بهار و مجید تفرشی، چاپ اول، تابستان ۱۳۷۷، تهران، ص۶۳تا۶۸).