اورمزدا بار آخر خاک ایران را که کشت
کاین چنین شد روزگار و سرنوشت
دست اهریمن ببود یا تحریر جبر
زیر و رو کرد هر چه زیبا و زشت تر آنچه زشت
ریختند و نوشیدند خون ها در کهنه کاس حوزوی
چون تجارت می توانست دیده ها را نا دیده نهشت
بلبلان خاموش و پلنگان غُراّن در بیشه ها
روبهان گشتند با گرگ ها همزاد و هم سرشت
هیچش دریغ نیامد ز آنهمه بیداد و سرکشی
وعده ها می داد قاتلان را ، سراعیش بهشت
درگرفت شور جنون و شوق قتل و انهدام
هر کجا بود دیوانه یی در مسجد و دیر و کنشت
مرغ آتش ، باد در بال و پرش پرپر زند
کی رسد توفان تا آتش بگیرد این پلشت
کار عالم ، بی خرد گردش میان ظلمت است
چشم بگشا ! هر که رفت از خود چه هشت
نام رحمان آنقدر ریز است و بی قدر و بها
که ش نخواهد دید آنکه باشد در باغ بهشت